-
۱۳
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 00:44
امروز سیزده بدر بود ، یعنی هنوز هست من یکم زودتر برگشتم و هرچند که خیلی اش رشته دوست دارم اصلا حوصله اینکه بمونم و اش بخورم نداشتم ، صبح هم دیرتر بقیه رفتم ، الکی همه چیز را به خودت ربط نده نمیدونم چه مرگمه اصلا حال و حوصله هیچ چیز را ندارم امسال سبزه گره نزدم ، مگه پارسال که گره زده بودم چی شد جز اینکه امسال همه چیز...
-
حرفی نیست
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 13:34
حرفی برای گفتن نداردم اگه هم باشه حرف تازه ای نیست دیروز سیزده بدر بود ، یه چیزای نوشته بودم که رفتم خونه میفرستم اما الان دیگه دارم خفه میشم ، این چهارمین پست امروزم تو دو تا وبلاگه ، نمیدونم چه مرگمه انگار یه حرفی میخام بزنم و نمیتونم ، عصبیم و خیلی کم طاقت ، از صبح همش ای دی یاهو را لایگن گذاشتم و چراغم را هم روشن...
-
درد
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 12:41
حرف هایی هست که نه می شود فریاد زد نه می شود به کسی گفت نه می شود جایی نوشت این معنی درد است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 11:28
امروز دلم گرفته ، از صبح یه جور بدی هستم ، دل شوره هم که ولم نمیکنه ، از اونجایی که همیشه وقتی تو ناراحتی منم دل شوره میگرم و دپرس میشم نگرانیم بیشتر هم میشه ... نمیدونم خدا کنه که این حس من از کار افتاده باشه و از این فاصله نتونه دلتنگی های تو را درک کنه و فقط دل خودم باشه که گرفته ، همینطوری برای تفریح یه فال ورق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 10:02
روزها گذشته بود و روزهای زمستون به اخر رسیده بودن و انگار نوبت زمستون دلش بود ، تو اون روزا هرچقدر بیشتر به نوروز نزدیک میشده گیج تر ازقبل بود و مثل ادمی که جادو شده باشه سرگردون و وامونده به بازی زمونه نگاه میکرد و هیچ کاری از دستش بر نمی اومد ، شاید هم دیگه قدرتی براش نمونده بود که دست به زانو بزنه و تکونی به خودش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 10:02
روزها گذشته بود و روزهای زمستون به اخر رسیده بودن و انگار نوبت زمستون دلش بود ، تو اون روزا هرچقدر بیشتر به نوروز نزدیک میشده گیج تر ازقبل بود و مثل ادمی که جادو شده باشه سرگردون و وامونده به بازی زمونه نگاه میکرد و هیچ کاری از دستش بر نمی اومد ، شاید هم دیگه قدرتی براش نمونده بود که دست به زانو بزنه و تکونی به خودش...
-
فال حافظ
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 16:02
دیشبم مثل هر شب دلم خیلی گرفته بود و انقدر از فال ورق گرفتن خستم که دیگه حوصله نداشتم بشینم پای کامپیوتر یا گوشیم و فال بگیرم ، یاد اون کتاب حافظی افتادم که چند سال پیش نوروز از شیراز گرفته بودم ، البته من زیاد اهل کتاب شعر خریدن و خوندن نیستم خوب یادمه اون سال تازه چند ماهی بود با هم صمیمی شده بودیم و وقتی قرار شد...
-
نفرین
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 12:49
امروز بعد از چند ماهی کامپیوتر سر کارم را با اون یکی ویندوزم بوت کردم و این نوشته را روی دستکتاپم دیدم تاریخش 2007/10/20 بود ، ظاهرا مربوط به اون روزای سختیه که قراره دوباره تکرار بشه هرچند اینبار همه چیز سخت تره بهر حال خوندنش خالی از لطف نیست راستی اگه فرصت کردی یه نگاهی به ارشیو مهر ماه ۸۶ بکن خیلی باحاله کلی دپرسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 11:13
چند روزی از نوشته اخر تو میگزره ، تو این چند روز خیلی دلم میخاست بنویسم ، از خودم و از لذتی که از خوندن ، میدونی خیلی حرف تو دلم هست ، خیلی قصه ها هست که دلم میخاد برات بگم ، خیلی ارزوها که دوست دارم با تو شریک بشم خیلی اما نمیدونم چرا اینقدر نوشتن برام سخت شده ، مثل حرف زدن شده اخه همیشه وقتی حرفی داشتم که نمیتونستم...
-
تو رو خدا
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 01:32
سلام زندگیم ، میخوام برات بنویسم نوشته بودی که تنها تو اتاقت نشستی و دلت گرفته و داری مینویسی ولی فکر کن توی یه جمع بشینی و همه دورو برت باشن ولی تو حس کنی تنهائی و اصلا صدای دوستت که داره باهات حرف میزنه رو نمیشنوی و حس میکنی که صدای اطرافیانت مثل یه طوفان داره تو کلت میپیچه و تو هیچیشو نمیشنوی .هه هه خیلی باحاله مگه...
-
امشب نیز
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 22:36
شبه و تنها تو اتاقم نشستم ، دلم گرفته ؛ خستم خیلی خسته ، دیگه حتی حوصله فکر کردن هم ندارم ، به قول عاطفه دردی را هم دوا نمیکنه برای همین ترجیح میدم ساکت و اروم باشم مثل همون جریانیه که میگه وقتی دارن بهت تجاوز میکنن و کاری از دستت بر نمیاد بهتره اروم باشی و لذت ببری ، البته من این حرف را قبول ندارم اما حالا که کاری از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 21:43
الهی که شفا پیدا کنی تو واسه دردات دوا پیدا کنی تو تو این دنیا که بی وفایی رسمه رفیق با وفا پیدا کنی تو عمرا تمومه دنیا را بگردی مثل من عاشقی پیدا کنی تو نرو افسانه من ناتمومه بدون اگه بری کارم تمومه بهت گفتم بیا دنیای من باش کنارت حتی مردن ارزومه شنیدم تو دلت انگار میگفتی که عاشقی کجاست وفا کدومه میخام به سردی شبام...
-
مست
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 14:37
یه نگاه به بطری خالی روبروش کرد و همونطور اروم و سنگین یه نگاه به ته مونده جامش انداخت که کنار جا سیگاری پر از ته سیگارش جا خوش کرده بود ، خیلی وقت بود که فقط به عشق همین اخرین جرعه مشروب میخورد ، انقدر سنگین بود که صداهای اطرافش نمیتونست پرده گوشش را بلرزونه و به زور میشنید ، یاد مستی اون شب اون دوتا خواهر دوقلو...
-
فال من فال تو
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 10:39
همین الان یه پست فرستادم اما هنوز خالی نشدم بعضی وقتا خرفات هم خیلی حال میده ، مثل فال امروز من ، مثل فال امروز تو امروز دلم نمیخاست فال تو را بگیرم اما نتونستم ، خیلی حرف دارم اما حالش را ندارم ، تو دوتا سایت فال امروزمون را گرفتم به خوندنش میارزه ، ظاهرا من تنها نیستم که میگم نسبت به من بی تفاوتی بگذریم برای تفریح...
-
بهار عشق
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 10:27
دیروز از سر کار که رسیدم خونه یک است ابگرمکن را روشن کردم و تا اومدم دستی به سر و گوش کامپیوتر خونه بکشم اب گرم شده بود ، از جمعه یه شوقی داشتم و همش منتظر بودم ، یه نگاه به صورتم انداختم و پیش خودم فکر کردم که بهتر فردا صبح اصلاح کنم ، هرچی به امروز صبخ نزدیک تر میشدم بیشتر هیجان و دلهره داشتم ، شاید حرفش که دلش خیلی...
-
درهم و برهم
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:49
اگه بگم دلم نگرفته دروغ گفتم ، یه حال عجیبی دارم اصلا مغزم کار نمیکنه ، حتی احساساتم هم کار نمیده ، راستش این زمزمه های رفتن خیلی روم تاثیر بدی گذاشته ، انگار نا خود اگاه دارم با این قضیه کنار میام ، هرچند میدونم که روزای سختی جلو رو دارم اما حس میکنم باید با این حقیقت کنار بیام انگار یه چیزایی تو وجودم داره نا...
-
فیلم هندی
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 09:44
یه زمانی فکر میکردم که داستان تمام فیلم های هندی کپی و پیست هم دیگه هستن و یه جایی یه بابایی یه داستانی از خودش در اورده و هر کس یه تغییری میده و برای خودش یه فیلم درست میکنه ؛ اون روزا حتی فکر نمیکردم که یه داستان عاشقی واقعی تو دنیا وجود داشته باشه امروز خودم یه جورایی شبیه خیلی از داستان های دلسوز عشق و عاشقی هستم...
-
متلک
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 14:09
(احتمالا این چند روزه زیاد مینویسم اخه ارومم میکنه، الان داشتم باهات حرف میزدم ، گفتی همه حرفام و کارام متلکه! ناراحت شدم برای این اسم این یکی را گذاشتم متلک) با صدای زنگ موبایل باباش از خواب بیدار شد ؛ با بی حوصلگی کلید سبزه را زد ، ابی بود ، خوش به حالش تو این سرما چه حسی برای استخر داشت ، برعکس دلقک دلش می خواست...
-
دوستی وسیع !!!
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 11:33
واقعا نمیدونم این کلمه را از کجا پیدا کردی ،چطوری به ذهنت رسید و منظورت چی بود فقط میخام بگم شوکه شدم همه چیز داره عوض میشه و من مثل همیشه نمیخام جلوش را بگیرم ، این حرف ها را نمیزنم که تو تصمیمی که گرفتی مردد بشی ، فقط برای خودم مینویسم که یادم نره چه اتفاقای افتاده و چه مسیری را طی کردم ، این باشه سهم من از این...
-
یک از هزار
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 14:24
داشتم تو کامپیوترم دور میزدم یه فایل بود به اسم finish.txt که چندین ماهه روی دسکتاپ کامپیوترم جا خوش کرده و هنوز پاکش نکرده بودم مال زمانیه که رفته بودی ، میخواستم پاکش کنم اما دیدم خیلی وقته که مهمونمه و دلم نیومد شاید ناراحتت کنه اما بیشتر برام مهمه که داشته باشمش یا روزی که نمیدونم کی وقتی اومدم به وبلاگم سر بزنم...
-
رویای نا تمام تاسوعا
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 14:16
همینطور که به لیست خریدش نگاه میکرد وارد مغازه شد ، صاحبخونه !!!؟ پیر مرد از تو پستوی مغازه داد زد بفرما... اقا دو مثقال ذعفران خوب میخام با یکم ..... اخرین قلم لیستش را خط زد ؛ هنوز یه دلشوره عجیب تو وجودش بود ، ترس و دلهره و خوشحالی تو وجودش مخلوط بود ولی دلش هم گرفته بود نمیدونست چرا اما خیلی اروم بود ، با تمام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 22:40
شب ساعت ۱۰:۳۱ اضافه کاری نگرانی تردید شک دلخوری خستگی سوزش چشم دل گرفته نا امیدی یکم دل سوختگی حس تحقیر انتقام افسوس دل تنگی دوست داشتن انتظار نگاه به موبایل صفحه کلید نوشته های ناتمام کلید قرمز سوال سوال سوال .... اینا حس یه دلقک خسته است که فکر میکنه این سهمش نیست ، که منتظره و به موبایلش خیره میشه و گوش به زنگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 17:01
Alt + Shift را با هم گرفت و ده تا انگشتش را روی کیبورد تکون داد تا درست سر جای خودشون بشینن و عزمش را جزم کرد که بنویسه تازه از کلاس اومده بود خسته و خسته، خیلی خسته تر از نم نم بارونی که میبارید ، از کلاس که اومده بود یه راست رفت پیغامهاش را خوند و با همون خستگی جواب داد خیلی وقته حرفی نزده و خیلی وقته که دلش گرفته و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 11:01
دم غروب بود و چند ساعتی میشد به بهانه خونه حسابی ماشین بازی کرده بود ، هوا داشت تاریک میشد و هنوز یه غم گنده تو دلش نشسته بود و هیچ جوری نمیتونست خودشو خلاص کنه ، یه دفعه نگاهش افتاد به خیابون سمت راستش و تازه فهمید باید چیکار کنه و یه دفعه پیچید سمت راست ... هوا داشت تاریک میشد ، و هرچی تند میرفت بازم نمیرسید ، یه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 23:56
خدا جون سلام، شب بخیر راستی الان برای تو شبه یا روز نه ولش کن بیخیال ، اصلا نیومدم باهات حال واحوال کنم ، فقط اومدم بگم که اوضاع بدجوری قاطی پاتیه ، اون از دیشب و اونهمه بحث بی نتیجه با مامان اون از این دختره نامرد که منو گذاشته رفته ، درگیری خونه ، این همه کار و پروژه عقب افتاده ، این دل بی صاحاب وا مونده ، این از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 02:17
فکر کنم شب از نیمه گذشته ، نمیدونم راستی نصف شب کی میشه؟ بهر حال حالا ساعت 1:49 است و بعد از نزدیک 3 ساعت حرف جر و بحث با مامان بیچاره ام انقدر خسته و در مونده ام که فقط نوشتن میتونه یکم تسکینم بده... امشب خیلی حرفا زدم ؛ اخه انقدر حرف و درد دل تو این دل صاحاب مرده تلنبار شده که دیگه نمیشد چیزی نگم ، گلایه کردم از...
-
پای لنگ
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 15:32
اینو نمیدونم کی نوشتم اما حالا میفرستمش اره امان از پای لنگ و وقتی که زمین و زمون بیافتن تو رو کم کنی تا به تو نشون بدن زور کدومشون بیشتره و اون وقته که هرچی سنگه پیش پای لنگه اون موقعس که مادر و رفیق و کار عشق و تفریح و همه و همه میشن سنگ تو دست شیطنت روزگار که به شیشه ات میخوره و بعضی وقتا شیشه اتاق دلت را میشکنه و...
-
یه شب دیگه
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 15:23
صبح جمعه بود و همینطور که یه باد ملایم و خنک رو بدن لختش میرقصید از گرمای دستی که دور بازوش حلقه شده بود لذت میبرد ، با اینکه چند دقیقه ای میشد که بیدار شده بود اما انقدر داشت از اون ارامشی که دو سه روز ازش محروم بود لذت میبرد که اصلا دلش نمیخاست بیدار بشه ؛ چشماش بسته بود اما سنگینی یه نگاه مهربون را رو تنش حس میکرد...
-
فال
شنبه 21 مهرماه سال 1386 11:14
طالع عاشقانه از روابط خود به هیچ عنوان برای کسی تعریف نکنید. شما یک حسود بالفطره را با یک پزشک روانشناس اشتباه گرفته اید! و این به شما ضربه های بزرگی خواهد زد. حسود بالفطره منو میگه ، حواست هست البته تو منو مشاور میدونستی نه روانشناس ، اما چه فرقی داره خوب خیلی خوبه اینم بهت میگه روابط خودت را برای من تعریف نکنی اخه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مهرماه سال 1386 20:57
عمرا حدث بزنی الان کجام و دارم چیکار میکنم الان تو ایون خونه نشستم و دارم قلیون میکشم فکر کن قلیون و لپ تاپ ؛ مامان بیچاره ام هم یکم اومد نصیحتم کرد و رفت سر نمازش میبینی حسابی قاطی کردم ؛ کاش منم اینقدر برای تو ارزش داشتم ، کاش هیچ وقت عاشق تو نشده بودم ، هرچند که خیلی دوست دارم اما اخه این چه عشقیه که در موردش باهیچ...