دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

می خواهم تکرار کنم
همان حرفهای تکراری
همان توصیف های همیشگی از چیزی به نام خودم
میخواهم فریاد کنم
روی دیوار با کلید کنده کاری کنم
با خط بد روی کاغذ بنویسم
میخواهم بگویم
میخواهم باز بگویم
"حرف هایی هست که نه می شود فریاد زد
نه می شود به کسی گفت
نه می شود جایی نوشت
این معنی درد است
"

امروز هم دلتنگم
از خستگی و خمودی بگذریم
اخر دیگر اینها تعریف من نیست
شکسته ام
زیر بار تمام انچه که مستحقش نیستم
نبودم

بگذریم
چاره ای جز این نیست
من دیگر ان مرد صبور دیروز
ان پاکباز و بی نیاز از همه و محتاج تو
ان شکست نا پذیر نیستم

.....

پیش من کم خواهی آورد

 پیش من کم خواهی آورد

از تمام خوب بودن

مرد بودن ، شانه بودن

مرهم زخم کهنسال و

تمام عمر گوشی از برای ناله بودن

 

پیش من کم خواهی آورد

از ندیدن

دور بودن

از نرفتن

کور بودن

 

پیش من کم خواهی آورد

از تقاضایت نکردن

دیدنت اما  کنارت بودن و

خود را ندیدن

 

زخم خواهم زد به جانت

خوب می دانم و لیکن

پیش من کم خواهی آورد

از نرفتن  سایه بودن

 

پیش من کم خواهی آورد

از نترسیدن زخلوت

با تو در خلوت رسیدن

بهتر از چشمت ندیدن

 

کودکی در پیش چشمم

صاف بنشین در کناری

"صبر " دارم بیش از اینها

غیر من راهی نداری!

  

 
یه شعر قشنگ از وبلاگ جواد شیردل

در این دنیا که ابری هم نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند، تو هم بگذر از این تنها

خودمو لوس نمیکنم ، با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن هم از من گذشته ، تمام وجود من شده تکرار یه یک کلمه و فقط کافیه به من نگاه کنی تا خستگی را بند بند وجودم بخونی
گفته بودی این بار دیگه بار اخره ؛منم  گفته بودم که بار اخره و زیر حرفم زدم و مونم ، حالا بازم ناخواسته زدی زیر حرفت ، نه نمیگم مقصری ، هیچ کس مقصر نیست جز من
خسته ام به اندازه تمام جاده هایی که با تو یا با یادت گز کردم ، انگار تن من با تن جاده ها یکی شده و تمام رفت امد اون خیابونا رو شونه منه .
دیروز اون بالا تو تنهایی خودم سعی کردم بهت فکر کنم ، سعی کردم به خودم و این همه بازی سرنوشت و تمام مشکلاتم فکر کنم اما میدونی خوبی اون بالا اینه که خیلی فرصتی برای فکر کردن بهت نمیده ، یه هوای خنک که به صورتت میخوره و یه ارامشی که هرچند خیلی کم اما لذت بخشه ، انگار میدونستم زمین میخورم ، راستش ر بخوای انگار دلم میخواست زمین بخورم ، دلم میخاست داد بزنم ، زمین خوردم دلم میخاست زار زار بزنم زیر گریه ، حتی حال بلند شدن نداشتم فقط همون جایی که افتادم تو همون حال خوابیدم و به واق واق سگها خیره شدم
انگار انتظار یه اتفاق بدتر داشتم اما خدا را شکر
دیروز انقدر خودمو خسته و کوفته کرده بودم که شب راحت بخوابم و زود تر از همیشه ، نه با یاد تو ، نه با فکرت و نه با ارزوت تنها خوابیدم و به اون دختره که امروز تو سایت بود فکر کردم ، اما هرچقدر سعی کردم که باهاش هم اغوش بشم خواب نگذاشت و خوابم برد.
با اینکه خیلی اروم بودم تا صبح بیشتر از ده بار از خواب پریدم و رویای شبانه را کامل نکرده خوابم برد
حالا هم خوبم ، خوب خوب