دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

عنوان نداره ....

پرنده ی من
بر لبم بنشین
یا مرا برلبت بنشان
که من از این لبالب بودنم با تو نمیترسم
نمی هراسم
چگونه لب به لب بودن در اغوشت
گناهی سهمگین باشد
که من با هر نسیم آسمانت .. از تو زیبا میشوم..با تو دریا میشوم

نظرات 2 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ق.ظ

می دونی، نمی شناسمت. امشب رد می شدم از اینجا . یادم افتاد که خیلی وقت ژیش ها وبلاگتو خونده بودم و کامنتی گذاشته بودم. اون موقع هنوز این اتفاقا که نوشتی نیفتاده بود. دلم گرفت برات. از زجری که کشیدی و تحملی که داشتی. البته قضاوت نمی کنم. چون چیزی رو ندیدم.
سخت نگیر. کسی که از دستت می ده، حتما لیاقتتو نداره. اما، هیچ اتفاقی توی زندگی بی دلیل نیست. سعی کن دلیلشو پیدا کنی و درس بگیری.

................ شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ

نوشته بودی اگر ممکنت بود برگرد...مگر تو راه پسی هم گذاشتی نامرد
هزار بار برایت نوشته بودم عشق...هزار بار برایم نوشته بودی درد
به خاطر تو خودم را به بادها دادم..چنانچه بوی مرا میتوان گرفت از گرد
هزار بار نوشتم هنوز فرصت هست..نترس آینه انگارمان نخواهد کرد
سکوت کردی و گفتم بگو بگو بگو..چه داشتی که بگویی بجز سکوتی سرد
پس از تو نام تو را بارها نوشتم من..ولی نه روی شقایق .کنار برگی زرد
چقدر زود پشیمان شدی ولی نفرت..پس از تو جای تو را در درون من پر کرد
دوباره آمده دنبال عشق میگردد..کسی که نام مرا بر زبان نمیاورد
این شعر رو به پاس غم بزرگی که تحمل کردی و اجازه دادی تا تیغش تمام روحت رو زخم بزنه تقدیمت میکنم
هیچ تیغی دیگه نمیتونه روحت رو زخم بزنه عزیز من.
به اندازه بزرگی غمی که کشیدی دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد