دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

متلک

(احتمالا این چند روزه زیاد مینویسم اخه ارومم میکنه، الان داشتم باهات حرف میزدم ، گفتی همه حرفام و کارام متلکه! ناراحت شدم برای این اسم این یکی را گذاشتم متلک)

با صدای زنگ موبایل باباش از خواب بیدار شد ؛ با بی حوصلگی کلید سبزه را زد ، ابی بود ، خوش به حالش تو این سرما چه حسی برای استخر داشت ، برعکس دلقک دلش می خواست فقط بخوابه برای همین بر عکس همیشه که زود خر میشد و دل کسی را نمیشکست اینبار یک کلام گفت نمیام و سعی کرد بخوابه اما چه تلاش بیخودی ، مسخره اس که تو اون خواب الودگی و خستگی به فکر ابی بود که ناراحت شده و از دست خودش دلخور بود
به فکر بی کاری جمعه ها تو خونه افتاد و از طرفی خیلی هم دلش نمیخواست بره خونه عشقش ، یعنی یکم روش نمیشد و زیاد هم حالش خوب نبود میدونست اگه بره حال اون را هم میگرفت ، از طرفی نه حال تلوزیون داشت ، نه حال غرغر مامانش
اه ؛ حال هیچی را نداشت دلش میخواست بخوابه اما دیگه انقدر فکر تو سرش بود که عمرا خوابش میبرد ، گوشی را برداشت و گفت منم میام

اب استخر گرم بود و پراز موج و تلاطم ولی پیش دریای طوفانی درون دلش لنگ مینداخت ؛ لبه استخر نشسته بود و با خودش فکر میکرد که حتما تا حالا نگران شده که بهش زنگ نزدم ، اخه ساعت نزدیک دوازده بود

همیشه به دوستاش میگفت مسخره ترین چیز دنیا وقتی ندونی چیکار میخوای بکنی اینه که بشینی پشت کامپیوتر و به اینترنت وصل بشی ، یه دنیای بزرگ جلوته که هیچ چیزش به دردت نمیخوره ، حالا اونم دچار این مسخره گی شده بود ، نه حوصله چت داشت ، نه خبر خوندن و نه حتی فیلم دانلود کردن ؛ حتی حال نداشت 100 تا فیلمی را که براش گرفته بود رایت کنه
تمام عشقش برای دانلود فیلم این بود که اونا را رایت کنه بده اون ببینه مخصوصا حالا که داشت ترک میکرد انگیزه اش بیشتر بود ...

لعنت به زندگی بی هدف ، به لحظه هایی که منتظر هیچی نیستی و چه لحظه هایی وقتی که تلفن زنگ میزنه ، وقتی قشنگترین اسم دنیا را روی صفحه موبایلت میبنی ، وقتی قلبت عین اون اوایل با شدت میزنه و خون با فشار تو تمام رگهات می پاشه
حرفای بی سر و ته که عمری براشون وقت نمیزاری ، سوال تکرای دیگه چه خبر که خبر از یه دلتنگی بزرگ میده ، از یه تشنگی شدید برای شنیدن و با هم بود و جواب تکراری هوچی تو چه خبر؟؟؟؟

همه اینا شاید اخرین لذت های مشترکی باشه که میتونی طعمش را بچشی و سعی میکنی با تمام وجود صدای پشت تلفن را به اعماق وجودت بفرستی ، کاش میشد صدا را نفس کشید ، کاش میشد تو این لحظه ها موند و هزار تا کاش دیگه که کاش میتونستم بگم اما حیف ...
حتی وقتی حرف رفتن و تمام شدن دنیای قشنگت را میشنوی باز از اون صدای پشت تلفن لذت میبری ، دلت میگیره اما به قول ابراهم  به هر حال داشتنش بهتر از تنهاییه ، حتی اگه موقتی باشه

وقتی تلفن را قطع کرد خیلی دلش گرفته بود و میترسید سکوت سایت بغضش را بشکنه ، چقدر خدا دوستش داشت که بیشتر دلتنگی هاش تو سرما بود ، اخه سرما برای دلتنگی خیلی خوبه ، وقتی داری خفه میشی اگه گرمی هوا هم بخواد گلوتو فشار بده که خیلی بده
هوا سرد بود و دلش لک زده بود برای چس دود یه سیگار یا شایدم بیشتر ، اما فعلا نمیخواست سیگار بکشه ، دلش میخواست اینجوری پشت تصمیم عشقش باشه که مثلا یه جوری انگیزه داده باشه ، با بخار دهنش ادای سیگار کشیدن ادمای خسته را در می اورد و تو خیالش دود سیگار را تا ته اعماق وجودش میفرستاد
و چه لذتی داشت تو اون سکوت و سرمای ملس قدم زدن زیر درختای بی برگ ، چه دنیای بود حرف زدن با تلفن

وقتی داشت برمیگشت خونه ، انقدر دلش میخواست تلفنش زنگ بخوره و یه صدای مهربون دعوتش کنه ؛ دعوت که نه حتی تعارفش کنه و اون از خدا خسته بگه میام....
انگار خدا بعضی وقتا صداشو میشنوه نه؟؟؟؟  به نظرش خدا باید یکم شرمنده باشه !!!! مسخره است نه ؟ اما این حسشه ، طلب کار که نیست فقط اینطوری حس میکنه حالا هرکی هر چی میخواد بگه

اینبار ماشین نداشت و با ماشین سیاه ولی پر از گل دوستش با همون دلهره همیشگی اول تو کوچه را نگاه کرد و بعد پیچید ، ضربان قلبش تند شده بود و باز با ترس دستش را دکمه زنگ فشار داد
یعنی وقتی در باز میشه ، میفهمه که تپش قلبش تپش عشق و دلهره و هیجان و هزار تا حس دیگه است یا دروغش را باور میکنه که از یک طبقه پله بالا رفتن نفسش را بند اورده ؟؟؟

گفته بود اگه یه روز بخوای برای زندگیش تصمیمی بگیره پشتشه و کمکش میکنه ، گفته بود هر چی بگه قبول میکنه و هیچ وقت اونو مقصر نمیدونه اما اخه بی انصاف از دلی که توش یه دریای طوفانی و پر طلاتمه ، از ادمی که هر لحظه اش پر از ترس و اضطرابه ، از چشمای خیره که مثل ندیده ها میخواد اخرین لحظه های عاشقانه زندگیشو نگاه کنه ، از دستی که ترس خالی موندن داره .....
از اینا انتظار مثل همیشه بودن انتظار زیادیه

به خدا از تو دلگیر نیستم ، از اینکه میخوای بری دنبال سرنوشتت هم ناراحت نیستم ، به خدا قصد ناراحت کردن تو را ندارم ، نمیخوام متلک بندازم ، من همون ادمی هستم که هرچند بی فایده و به درد نخور اما تمام ناراحتی هات را حداقل اندازه شنیدن و قصه خوردن به جون میخریدم ، حالا چرا باید متلک بگم ، من تو عمرم بلد نبودم اما اگه زبونم نیش داره و میسوزونه شاید زبونه اتش حسرتی باشه که درونم را میسوزونه ، چیزی که تو حالا درکش نمیکنی ، دوست داشتن که شاخ و دم نداره

جونم برات بگه که ، من از اول هم به خودم قول دادم که اونطرف زندگی تو را به خودم ترجیح بدم و دادم ، حالا هم میدم ؛ اما تو هم به من حق بده که تو این اوضاع روحی خراب مثل همیشه نباشم
به خدا و به جون خودت برام عزیزی ، میپرستمت ، کاش میدونستی چه حالی دارم
دیگ حال نوشتن ندارم اما برای اخرین بار جون خودم و عشقمون قسمت میدم بخاطر من هیچ تصمیمی نگیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد