دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

امروز دلم گرفته ، از صبح یه جور بدی هستم ، دل شوره هم که ولم نمیکنه ، از اونجایی که همیشه وقتی تو ناراحتی منم دل شوره میگرم و دپرس میشم نگرانیم بیشتر هم میشه ...
نمیدونم خدا کنه که این حس من از کار افتاده باشه و از این فاصله نتونه دلتنگی های تو را درک کنه و فقط دل خودم باشه که گرفته ، همینطوری برای تفریح یه فال ورق گرفتم که ببینم دلت گرفته یا نه و متاسفانه فال خیلی راحت در اومد خدا کنه همه اینا دروغ باشه
دیروز نتونستم نوشته ام را تمام کنم ، باز همون سرگیجه لعنتی و یه حس بی تابی جلوم را گرفت ، یه سرگیجه مثل همین سرگیجه ای که الان دارم ، نمیدونم دلیلش چیه ، نمیدونم بعد از نوشتن بود یا قلبش اما دیروز نشستم اول از همه اون فیلمی که روزای اخر تو خونتون گرفتیم را دیدم و بعدش تمام عکس ها و خاطره ها را از اول مرور کردم  ، فقط چند عکس اول را تونستم خوب ببینم اخه برای بقیه یه جوری نفسم تنگ شده بود و فقط برای اینکه بیشتر خودمو زجر بدم تا اخر عکس ها دیدم ، بعدشم سریع پا شدم از اتاق رفتم بیرون ....
همش از خودم میپرسم یعنی به من فکر میکنی یا نکنه تو هم مثل من گیج شدی ، من یه جور باحالی شدم ، باور کن حتی نمیتونم صورتت را تجسم کنم ، اصلا نمیتونم بهت فکر کنم ، هر چی سعی میکنم خاطره هامون را یادم بیارم نمیتونم ، حتی نمیتونم یادم بیارم که تو بغلت چه حسی داشتم ، وقتی بهت فکر میکنم یه صدای زنگ نمیدونم سوت یه صدای عجیب تو سرم میپیچه و سرگیجم بیشتر میشه بعد محکم سرم را تکون میدم تا از شر اون صدا راحت بشم ، مثل همین حالا ....
زیاد حواسم نیست و بازم هم چیزام را جا میزارم ، دیروز نزدیک بود از سرویس جا بمونم اخه کارتم را گم  کرده بودم ، برای همین سعی میکنم خیلی حواسم را جمع کنم و فعلا کارای حساس نکنم ، نمیدونم چرا اینطوری شدم ، از وقتی رفتی تقریبا اصلا گریه نکردم ، فقط نا خوداگاه خیره میشم ، و نمیدونم به چی فکر میکنم ، منتظرم اما نمیدونم منتظر چی ، نمیدونم شاید فکر کنی بی معرفتم و تو را یادم رفته ، شاید هم درست باشه ، اما من اصلا نمیدونم کجام چیکار میکنم ، فقط میدونم گیجم ، گیج گیج
زیاد نمیتونم بهت فکر کنم ، اصلا نمیتونم فکر کنم به هیچ چیز ، نمیدونم چرا اینجوری شدم و تا کی این حال ادامه پیدا میکنه ، اما حالا دلم شور میزنه و داره اعصابم را ریده مال میکنه
راستی یه جوش بزرگ زده بود رو صورتم از اونا که دوست داری بترکونی ، به قول خودت حسابی رسیده بود ، رفتم تو حمام و بهت گفتم بترکونش ، تو هم محکم ترکوندیش و کلی فشارش دادی انقدر که خون اومد بیرون حالا خیلی بهتر شده ، ولی خیلی درد گرفت و تو هم اصلا لوسم نکردی ، بی معرفت
دو روزه وقتی میام رو چت چراغم را روشن میزارم که اگه اومدی ببینی ، اما نیومدی ، تازه نون2 میگفت فعلا باهات چت نکنم چون ممکنه که ضایع بشه و منم گفتم چشم ، ولی دیروز برات کلی جک فرستادم ، که بخونی و بخندی عوضش تو هم قول بده اخمات را باز کنی و بزاری دندونات دنیا را ببینن
اره اینطوری شد دیگه ، خیلی حرف دارم برات بزنم ، اما نمیدونم چرا حس میکنم که باید جلوی خودمو بگیرم ، شاید  یه وبلاگ دیگه بزنم و اونجا بنویسم و دو ماه دیگه یعنی تقریبا اواخر اردیبهشت بهت نشون بدم ، البته بعد از اینکه تصمیم گرفتی ..
راستی فکر کنم ارمنستان انقدر دلم میخاست بنویسم که حد نداشت اما خوب لپ تاپ نبرده بود ولی خدا را شکر عقلم کار کرد و تبریز یه دفترچه یادداشت خریدم و فکر کنم دو  بار توش نوشتم ، اما بقیه روزا انقدر مشروب خورده بودم که یا خواب بودم یا اصلا نمیتونستم بنویسم ، حالا نمیدوم اون نوشته ها را بعدا چطوری بهت بدم بخونی شاید خود دفتر را دادم بهت شاید اسکن کردم ، شایدم نشستم همه را تایپ کردم و بزارم یه جا بخونی
بی خیال
یکم حالم بهتر شد فقط طر گیجه دارم که اونم الان خوب میشه یعنی میرم یکم قدم بزنم که بهتر بشه
مواظب خودت باش
راستی یادت نره من قول دادم دو ماه صبر کنم و تو هم قول دادی همه چیز را بنویسی ، وقتی میگم همه چیز یعنی همه چیز اگه اینکار را نکنی اون قول من به هیچ دردی نمیخوره امیدوارم منظورم را فهمیده باشی همه چیز را بنویس
بازم مواظب خودت باش و بای
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد