دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

ای پرنده مهاجر، ای پر از شوق پریدن
فاصله قد یه دنیاست بین دنیای تو من 

شاید اگه کبوتر بود میفهمیدم چرا مونده ، چرا جلد این خونه خراب و ویرون و دنیای کوچیک و شاید احمقانه من شده ، ولی حالا ، حاله که این پرنده وحشی اسیر این خونه خرابه و خالیه ، حالا که شوق پریدن تمام وجودشو پر کرده و به در و دیوار میزنه تا خلاص بشه و بره اگر بخوام دل به دلش بدم و خوشحالش کنم باید چیکار کنم ؟
منم پرنده ام ، عاشق پرواز ، عاشق سکوت و خلوتی که اون بالا هست ،اون موقعی که بالای سرتو نگاه میکنی ، زیر پاتو....... و میفهمی تنهایی ، تنهای تنها
یه باد خنک و ملایم به صورتت میخوره ، خودتی ، تنها ، اون موقع که مردن یه رنگ دیگه داره ، اون موقع که دنیا یه حرف دیگه برای زدن داره ، اره
اره منم مهاجرم ، از تمام دنیا به یه خلوت عمیق و تنها کوچ کردم ، به خودم ، درون خودم و تنهایی خودم و خلوتی که حاضر نیستم ازش بیرون بیام ، من دنیای ادما را از پشت شیشه بدون روزنه دنیای خودم از درونم از جایی که خودمم و خودم نگاه میکنم ، منم مهاجرم
ولی راست میگه ، فاصله قد یه دنیاست بین دنیای تو من ، دنیا را هرجوری میخوای بخون ، چه  دنیا چه دینا ، دنیا دنیاست جایی که مال خودتو جایی که کسی نمیتونه بگه ازش برو یا بیا توش
دنیای من شاید یه قفس باشه ، اما همه دنیای منه ،تمام چیزی که دارم تمام چیزی که میخام...
عاقبت تمام زندانیا از زندان ازاد میشن مگر اینکه دنیاشون یه زندان باشه و من دنیام را دوست دارم ، با تمام دیوار های بلندش ، با تمام سختیهاش ، دلتنگی هاش ،انفرادی هاش ، با روزایی که دلم میخواد ازاد باشم مثل همه ، با حسرتاش
من زندانی خودمم ، توی دنیای خودم ، توی این دایره قرمزی که دور خودم کشیدم ، نمیخام از اوی خط خودم رد بشم ، نه از ترس خدایی که انگاری هست ، نه بخاطر قیامتی که شاید باشه و نه برای دلخوشی ادمایی که دنیام را نمیفهمن یا دوست ندران ، من فقط نمیخوام از روی خطی که خودم کشیدم رد بشم....
میخام بهش بگم اگه تو دنیای من زندانیه ، اگه اسیره اگه خسته است و اینجا کلافه اش میکنه
اگه دلش میخواد بره و ازاد باشه ، اگر پر از شوق پریدنه و فاصله اش قد یه دنیاست بره چون هیچ زندانی تا اخر زندانیش را نگه نمیداره ، آره هیچ زندانی توی دنیا نیست که بتونه یک پرنده را تا اخر اسیر کنه مگر اینکه پرنده بخواد زندانی باشه ....
اینکه توی اون زندان چه اتفاقی میافته اصلا مهم نیست ، مهم پریدنه ، مهم عمریه که میگذره ، لحظه لحظه و دم به دم به اخر نزدیک میشه ، اگه جوری زندگی میکنی که میخوای و فکر میکنی داری زندگی میکنی حتی اگه تو زندان باشی وگرنه اسیری حتی اگه تو بهشت باشی

پرنده ، اگه ارزوت پریدنه برو ، اگه این اسارت ازارت میده زودتر برو ، رفتن همیشه بد نیست شاید رفتن رسیدن باشه فقط یه حرف دم اخر :
یا برو دیگه نیا یا بمون دیگه نرو