-
روز دوم
جمعه 20 مهرماه سال 1386 17:59
غروب اخرین جمعه رمضانه و یه جورایی از اینکه این دو روز را بخاطر لج بازی با خودم یا بد بیاری های تکراری رمضان روزه نگرفتم ناراحتم .... خسته ام خیلی ؛ خیلی دلم گرفته ؛ از وقتی رفتی دارم تلاش میکنم کمتر بهت فکر کنم ؛ کمتر همه جا باهات باشم ؛ اما چه فایده چه فکر کنم چه نکنم تو عزیز ترین اتفاق زندگی منی که حالا بخاطر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 15:09
19 مهر هشتاد شش ، دو سه روز از تولدم گذشته و دو روز مونده به تولدت ، امروز شوم و نحص ترین روز عمر منه ، یه گیجی عیجیب تو سرم میپیچه یه خستگی که شاید بخاطر دو سال اننظار و نا امیدیه ، یه درد مبهم که تو تموم تنم ریشه دوونده و ایجوری خوار و ذلیل نشوندتم پشت کامپیوتر تا شاید اخرین حرفای دلم را برای عزیز ترن کس زندگیم...
-
تولدم مبارک!!!
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 15:08
من برای سال ها مینویسم..... سالها بعد که چشمان تو عاشق شد... افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود.... همیشه یکی بود و یکی نبود حرف قشنگیه من برای همیشه یکی بود و یکی نبود ، امروز من هستم و خدا میدونه که فردا اصلا یادی از من میکنی که اون وقت تو باشی و من نباشم ، یعنی روزی میرسه که تو هم اندازه من... روی صحنه بود و با...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 15:18
میدونم انقدر از دستم نارحتی که اینقدر یه دفعه و بی مقدمه همه چیز را تمام کردی ، حق داری ، به قول خودت من بیش از حد به خودم اجازه دادم ، خیلی دلم میخاست میومدم اینجا و یه پست کوچولو گذاشته بودی اما ظاهرا تو میخای تو همه موارد رابطه ات را با من قطع کنی.... مواظب خودت باش ،فکر نکن از خدام بود بگی تمام و منم بگم باشه ،...
-
فال
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 11:03
طاع نحس طالع روزانه :در موضوعی مهم که به آن می اندیشیدی تحولی تازه رخ می دهد تو آرزوی آن را داری که این تحول به نفع تو باشد اما ممکن است چنین اتفاقی رخ ندهد. پس خود را برای هرگونه احتمالی آماده کن. هر دم از این باغ گلی می رسد تو این روزای سخت که تمام کارای دنیا سرم خراب شده و نه گوشی برای شنیدن هست و نه حرفی برای...
-
بمون
شنبه 6 مردادماه سال 1386 03:18
هی پسر حالا موقع خسته شدن و بریدن تو نیست ، این همه فیلم دیدی ، تو باید مثل قهرمان داستان باشی ، تو باید طاقت بیاری ، دستت را بزار رو زانوت و ادای ادمای محکم را در بیار هی دلقک با تو ام ، جون هرچی مرده حالا وقت وا دادن نیست ، تو که چیزی برای از دست دادن نداری ، یکم دیگه تحمل کن قول میدم صبر و طاقت تو به نفع بقیه باشه...
-
سکوتم از رضایت نیست
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 02:45
یه روز انقدر تنهایی که حرفی برای گفتن نداری ، یه روز انقدر حرف برای گفتن داری که نمیدونی از کجا شروع کنی ، یه روز انقدر بی دردی که دنبال درد میگردی و یه روز انقدر درد داری که گریه هم بغضت را خالی نمیکنه ، یه روز میخای حرف بزنی کسی را نداری ، یه روز یه نفر منتظره حرف بزنی و حرفی نداری ، یه روز یه نفر را داری باهزار تا...
-
پر سودا
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 00:14
کیفشو برداشت و با زحمت یه نگاه دور و برش انداخت که چیزی جا نگذاشته باشه ، همه چیزش را برداشته بود و موقع رفتن بود ، دیگه کارش تمام شده بود ، اما انگار یه غمی تو دلش بود ، اره نگاه کن اون گوشه دلش ، اون طرف ، این طرف انگار بیشتر از یه گوشه دلش سایه دلتنگی افتاده بود خیلی حواسش جمع نبود ، موقع رفتن بود ، سرش را بالا کرد...
-
یک شب چون شبهای دیگر ، شاید کمی دلگیر تر
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 10:27
شب یکشنبه است و تازه رسیدم خونه ، با هزار تا سوال تو ذهنم که خیلی خستم کرده امشب به خودم قول داد صریح و بی پرده بنویسم ، حتی اگه اون دکمه قرمز بالای این نوشته ها را ببندم ، میخام حرف و درد دلم را برای خودم هم که شده بنویسم چند وقتیه دارم فکر میکنم که تا چند وقت دیگه میتونم یه تنه این بار را به دوش بکشم، تا کی باید...
-
باید پارو نزد وا داد
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 10:26
و من بسیار دلتنگم دیگر هیچ خیلی دلم میخاد یکم بنویسم و خالی بشم ، خیلی دلم میخاد این روزا و حس حالش خرابم را برای اینده بنویسم ، اما نمیدونم چرا دستم به نوشتن نمیره ، انگار خیلی با نوشتن غریبه شدم از دیروز عصر یه جور عجیبی دلم گرفته و به زور جلوی اشکام را میگیرم ، ولی خوب همیشه هم نمی تونم به چشمام زور بگم ، اخه اونا...
-
پریشان
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 10:24
اون شب وقتی عشقش کنار خواب بود به صورتش تو تاریکی خیره شده بود و تو دلش باهاش حرف میزد ، با اینکه از این دل نازکی متنفره اما بی اختیار اشک بالش زیر سرش را خیس میکرد و هنوز اون بغض لعنتی داشت گلوش را فشار میداد ، به صورت خیره بود و با حسرت باهاش حرف میزد ، ازش میپرسید من کیم ؟ من برای تو کیم ؟ کجام ؟ میدونست دوستش داره...
-
فراموش ناشدنی
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 10:02
سلام پنجشنبه است و ساعات خوشی و بهترین لحظات عمر من سریع رسیدن به 2 بعد الظهر ، مثل خیلی از چیزا که اولین تجربه زندگیم را با عزیزترین حادثه زندگیم تجربه کردم دو روزه که دارم زندگی مشترک را تجربه میکنم الان که دارم به بهانه کار این نوشته ها را یواشکیش مینویسم داره تو اشپزخونه برنج پاک میکنه تا یه ناهار دونفره را کنار...
-
این دیگه جای حرف نداره
شنبه 19 خردادماه سال 1386 13:17
-
جاده
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 10:12
لعنت به جاده ها ، اگه معنی شون جدایی یه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 16:09
چه زیبا باشی چه زشت باشی چه تردید داشته باشی و چه برایت مهم باشد پیش از آنکه فراموشم کنی یا که بمیری درونت را برایم بگشا میخواستم در آغوشت بگیرم میخواستم در آغوشت بگیرم چه روسپی باشی چه خواهر روحانی چه ضعیف باشی چه قوی پیش از آنکه خاک گورت کنده شود میخواستم در آغوش بگیرمت چه فکر کنی لش هستی و چه فکر کنی گناهکاری یا...
-
اتفاق
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 08:16
یادمه درست یازده سال پیش پشت همین پنجره ایستاده بودم و موزیک سیاوش قمیشی شهر من من به تو می اندیشم را گوش میدادم ... داشتم به غروب نگاه میکردم و نمیدونم چند ساعتی رو پشت پنجره ایستاده بودم وقتی به خودم اومدم که شهر سیاه شده بود و چراغهای اتوبان که از پنجره مشخص بود روشن شده بود رو نگاه میکردم ، هیچ وقت اون سوالهائی که...
-
یه حس خوب
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1386 10:59
این یه حس خوبه که شاید خیلی ها نتونن حدس بزنن چطوری ایجاد شده و چطوری هنوز وقتی نگاهش میکنیم نسیم خنکش چشمامون را خمار میکنه عشق من دوست دارم همیشه دلم برات تنگ شده ، راستی دیروز یادم رفت بهت بگم هنوز از رو نرفتم هنوزم یکم امید ته دلم بال بال میزنه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 02:08
یکی بود یکی نبود ، یه صندلی خاکستری یه لپ تا مشکی یه میز سفید ساعت حدود یک ونیم شب ، دوتا پای خسته روی میز که اون لپ تاپ سیاه روشون نشسته و با گرما وصدای نفرت انگیز فن اعصاب اون ادم خسته تر از پاهاش را خط خطی میکنه ، پسرک خودشو روی صندلی جابجا میکنه و با شکنجه جوری میشینه که رقص انگشتاش روی صفحه کلید را راحت تر کنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 07:47
شلوغ بود ، چشمای ابی مادرش قرمز و خیس بود ، باباش مثل همیشه سعی میکرد منطقی باشه و غصه و دلتنگیش را پشت دلداری دادن به زن بچش مخفی کنه ، رفیق بچگیش رنگ غریبی داشت ، خواهراش بغضشون ترکیده بود ، چشماش غرق اشکی بود که بی اختیار صورتش را خیس میکرد و مثل همیشه بند نمیومد ، از نگاه مادرش فرار میکرد ، چند بار مادرش را بغل...
-
خوشحالم
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1385 20:35
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی خداییش خیلی شعر قشنگیه من که خیلی باهاش حال کردم ، خوب منم چند روزه که مثل عشقم خیلی حال و هوای خوبی ندارم ، حال و هوای خونه دل ما یکم ابری شده و هر دو خوب...
-
خیانت
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1385 16:10
دیگه ساعت هم عادت کرده هر روز صبح زود از خواب بیدارش کنه ، جمعه بود و باز مثل همیشه اون شب اخر هفته را خوب نخوابیده بود، تاق باز خوابیده بود و داشت به ضربان قلبش و فکر پریشونش واین عذاب اخر هر هفته فکر میکرد، ساعت هنوز زنگ میزد ، بی اختیار پا شد و دکمه وسطی ساعت را زد تا صدای تکراریش را خفه کنه ... سرد خندید و تو دلش...
-
سلام
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1385 09:02
تو دله یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه هوائی شده بره پابوسه امام رضا اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراست آخه من کجا برم یه کلاع که روسیاست من که تو سیاهی ها از همه رو سیاه ترم میونه اون کبوترها با چه روئی بپرم تو همین فکرا بودش کلاغ عاشقمون یه دلش میگقت برو یه دلش میگفت بمون که یهمو صدائی گفت تو نترسو راهی شو به سیاهی فکر نکن...
-
نفسای اخر
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 16:09
صدای فیش فیش تهویه و گرمای اتاق و این همه سر و صدا داره دیوونه ام میکنه ، یه چیزی داره گلوم را فشار میده که نمیدونم بخاطر عصبانیته یا بخاطر این همه بدبختی و بیچارگی ، به خدا دیگه طاقت ندارم ، دیگه نمیتونم ، خدایا چی میخای ثابت کنی به هرچی که تو قبول داری اینجا دیگه اخر تحمل منه ، خستم ، نمیدونم چطوری بگم خستم که...
-
رویا
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 00:09
-
اسمون
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 23:57
اسمون خیلی بزرگه ؛ خیلی قشنگه وقتی صاف و ابیه ، وقتی دلش گرفته و ابریه ، اسمون تمام دنیای ما ادما را پوشنده ، اون روز دم غروب با اون رنگ کبود ، شبا با اون همه ستاره ، اسمون سقف ارزوی ماست ، اسمون سقف همه بی سر پناه های دنیاس ، اسمون اسمون زمین ، زمین فرش تمام اواره های دنیاست ، رخت خواب مرده هاست ، سفره پرنده هاست ،...
-
دلقک دیگر
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 11:56
خوب یه روز دیگه از روزای دلقک و حال و هوای خراب دیگه از گلایه و درد دل خسته ام و یه جوارایی رفتم تو یه سکوتی که خوب میدونم اخر و عاقبت خوبی نداره ، شاید کمتر اعتراض کنم و بشینم ببینم که چقدر تحمل دارم ، الان خیلی چیزا را میدونم و شاید وقتشه که تمرین کنم تا با حقیقت روبرو بشم.. از تعارف و قربون صدقه که بگذریم الان...
-
زیارت
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 10:21
خیلی وقت بود دلش گرفته بود ، هر وقت که خیلی زمونه بهش فشار میاورد اهنگ کلاغ رو سیاه را میگذاشت و خودش را تنها تو شب تاریک تو جاده طبس فرض میکرد که با چشمای خیس به جاده زل زده و عجله ای برای رسین نداره ، که ارزو میکنه کاش این شب صبح نشه و این جاده به اخر نرسه ، دلش یه زیارت تنها میخواست ، با اینکه چند وقته از تمام...
-
باز میلرزد دلم دستم
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 11:52
خیلی دلم میخاد از خوشحالی چند روز پیش و از اتفاقای قشنگی که بعدش افتاد ، از اون حس خوب مشترک از اون نگرانی های و ترس ها بنویسم ، خیلی دوست داشتم بگم که چطوری اون شب را به صبح رسوندم و خیلی حرفای نگفته دیگه اما بازم زیاد حالم خوب نیست نمیدونم چرا خوشی به ما نیومده هرچند که قهر و اشتی و این ناراحتی ها نمک دوستیه اما...
-
شب طوفانی
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 11:50
جمعه اس ، چند روزیه که هر وقت تو خونه ام لپ تاپ رو پا یه گوشه کز میکنم و همه میدونن که تو این مواقع نباید زیاد سر به سرم بزارن ، خدا را شکر میکنم که یه چیزی هست که میشه باهاش لحظه ها را تقسیم کرد ... دیروز هنوز ناراحت بودم و اون احساس متعفن اویزون بودن داشت حالم را بهم میزد ، منی که معمولا برای حرف زدن خیلی دنبال...
-
صبح دلقک
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 00:37
ساعت حدود چهار بود و بی حوصلگی بالاخره از پشت میزش بلندش کرد ، همین طور که داشت کتش را روی دستش مینداخت در را با پا بست و سر راهش به منشیش گفت "خیر امروز روز کار نیست من دارم میرم خونه اگه کاری بود بزار برای فردا ، بهم زنگ نزن " و با یه خداحافظی در را بست ، ماشینش را تو محوطه پارک کرده بود ؛ همین طور که از دور نگاهش...