دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

ای دل نگفتمت

گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایه ای همه جا در قفای توست

سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد، هوای توست

چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی، بسوز، این همه آتش سزای توست

ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
مایئم و سینه ای که در آن ماجرای توست

بیگانه ام ز عالم و بیگانه ای ز ما
بیچاره آن کس که دلش آشنای توست
نظرات 2 + ارسال نظر
نفس چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ

کاش میگفتی که حداقل دستت اینجا به نوشتن رفته
خوشحالم میکردی
خوشحالم که آغاز میشوی...
خوشحالم که شروع شدی باز...
همین.

مهدی چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.tanhatarinasheq.blogfa.com

سلام
همیشه اول کار سلام داریم
دلقک عزیز
خیلی از مطالبت خوشم اومد چون تصور می کنم که خیلی بی ریا نوشته شدن
ولی امیدوارم که زیاد واقعیت نداشته باشن
مواظب خودت باش
لحظات رومانتیکی رو برات آرزو می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد