دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

هرزگی

میخواهم هرزگی کنم ، میخواهم با تمام روسپیان ، نه ، بیشتر ، با تمام زنان دنیا هم آغوش شوم ، می خواهم تمام تن هاشان را مزمزه کنم ، بلیسم
میخواهم نفس در نفس غرق عرق شرم و گناه تن به تن حرام بسایم ، اری میخواهم با تمام زنهای دنیا همبستر شوم ، هزرگی کنم
میخواهم در چشماهای پرسش گرتک تک این موجود در خود اسیر پیچیده مرموز پاسخ پرسش خویش را جستجو کنم ، می خواهم هر بار که آب بر آتش شهوت و هرزگی می پاشم وقتی تن آرام میگیرد و دل غرق خواهش و تمناست سر بر شانه عرق کرده غریبه اش بگذارم و باز تکرار کنم "این هم نبود"
آری دلنشین بود از عشق و تلاش و خیانت گفتن با تن فروشان و خستگانی که میخواستند تفریحی کنند ، تنوعی بر تجربه دان خاطرشان اضافه کنند ، دلپذیر بود سخن گفتن با آنانی که چون من دربه در جواب ساده یک چرا از کوچه پس کوچه های شهر پرگناهشان تا آسمان و دریا و همه جا را گشته اما نیافتنده بودند و اینک همبستر شکستن من ، یا شاید شکستن خویش تن به ماجرا میدادند
با روسپیان گفتن از حدیث عشق و شکستن و در هم بافتن کلمات منقطع و بی سر ته ، وقتی نیمی از کلام نا فهمیده میماند و آن گاه که نگاه و دنیایتان زمین تا آسمان متضاد و متفاوت است عجیب آرامشیست، خصوصا که حرف ها زده می شوند تا فراموش شوند ، پوچ شوند و در آتش مستی بسوزند ، اما عجیب تر آن صمیمیت و همدردیست که با کلمات کم مفهوم و دست و پا شکسته شکل میگیرد و قدری دیگر آنچنان در آغوش غریب و نا آشنایش فرو میروی و با احساس و عشق ضربه بر جسم میزنی که خودت هم باور میکنی صمیمیتی و عشقی در کار است ، خالی میشوی و دوست داری گریه کنی ، اما در سرزمین فراموشی گریه حرام است ، پنچه بر پستان و تن عریانش میکشی و تکرار میکنی "تمامشان مثل هم هستند..."
بی اصرار به چشاندن طعم لذت و به رسم خیلی های دیگر میخوابی چون خسته ای ، بی دغدغه از آتشی که ممکن است هنوز شعله ور باشد ، تا صبح لختی و گرمای تن اجاره ای را در آغوش میکشی و میفهمی چگونه میشود به دروغ عاشق بود و از عروسک اجراه ای غرق لذتی پر از دروغ شد...
شاید روزی دوباره قلبت و روحت سیراب شود خواه با تن اجاره ای ، خواه هر دروغ دیگری

نظرات 3 + ارسال نظر
نفس سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:21 ب.ظ http://ishil.blogfa.com

سلام دوست قدیمی من
حال و روزمون شبیه همه
همون روز اول که وبلاگتو خوندم لینکت کردم..شاید منو نشناسی ولی همیشه میخوندمت
همه ی حال و هوامون .. روزهامون..حتی روزای غربتمون با هم یکی شد
همه بهم میگن فراموش کن..بگذر..چطوری؟
داغونم...منم میخوام هرزگی کنم
این کامنتو تاییدنکن

نفس پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ق.ظ

سلام
اتفاقا حال من دقیقا همین حال شماست دوست عزیز
روزگار منم همین روزگار شماست
تصمیم من هم همین تصمیم شماست
کاش فراموش میشدند

مریم سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ

منم دقیقا همین تصمیم رو گرفتم بعد از اینکه اون منو بعد از 7 سال عشق ورزیدن با تمام وجود و تعهد هفت ساله ام بدون حتی یه کلمه که بوی خیانت دهد رها کرد......اما نمی تونم تن به هرزگی بدم من اینگونه ساخته نشدم تلاش کردم ولی نشد......شاید برای همین بود که رهام کرد چون من فقط برای اون بودم و بس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد