دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

امشب تو ماشین همش با خودم زمزمه میکردم:
از دست عزیزان چه بگوم گله ای نیست ، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

خدایا هنوز این چزا داره تو تمام وجودم میپیچه و منعکس میشه ، چزا من؟ خدایا من از دنیای تو یاد گرفتم هرچیزی که میخام بهم میدی اگه از ته دل بخوام و براش تلاش کنم ، خدایا تلاش کردم نامرده هر کس بگه من تلاش نکردم ، من صادقانه خواستم

دلم میخاد ادم محترمی باشم ، دلم میخاست خوب ، سالم و محترم زندگی کنم سخت بود ، خیلی از جاهای دنیای من پر از خالی و کمبوده فقط برای اینکه نخواستم کوچیک باشم خواستم بزرگ و محترم باشم....
من دنیای کوچیک خودمو اندازه گلیم کوچیکم ساختم ، خدایا خیلی خستم خیلی این حق من نیست ، این سزای صبر و تحمل من نیست
من ارزشش را داشتم ، من لیاقتش را داشتم
خدایا من اینقدر ادم حقیری نیستم
خستم انقدر که دیگه تحمل فکر کردن ندارم کاش جایی برای خالی شدن بود ، خدایا حالا که منو با اسمون اشنا کردی مارا از هم جدا نکن ، چقدر دلم میخاد سوار باد تو مه و نم کلاردشت چشمام را ببندم و دستم را بزارم پشت سرم و اروم نفس بکشم و نفس بکشم تا برسم به نفس اخر یا حداقل به یه خواب عمیق
امید از همه چیز و همه کس ، از عشق و دوست و دشمن ، از زمین و اسمون و دریا و همه و همه نا امیدم از معچزه کردن تو هم نا امیدم
حرفی نیست جز این که این حق من نیست