چقدر سخته که عشقت رو به روت باشه ، نتونی هم صداش باشی
چقدر سخته که یک دنیا بها باشی ، نتونی که رها باشی
چقدر سخته که بارونی بشی هر شب ، نتونی آسمون باشی
چقدر سخته که زندونی بمونی ، بی در و دیوار ، نتونی همزبون باشی
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه
چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون ، غمش یک قطره بارونه
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه
چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته که عشقت آسمون باشه ولی آسون بگن چنده
چقدر سخته کلامت ساده پرپر شه ، نتونی ناجیش باشی
چقدر سخته که رفتن راه آخر شه ، نتونی راهیش باشی
چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی ، بپوسی ، خسته ، ویرون شی
چقدر سخته دلت پر باشه ، ساکت شی ولی تو سینه داغون شی
چقدر سخته که یک دنیا صدا باشی ولی از صحنه ی خوندن جدا باشی
چقدر سخته که نزدیک خدا باشی ولی غرق ادا باشی
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه
چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون غمش یک قطره بارونه
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حسه بیرونه
همش زیبا بود اما این جمله رو بیشبر پسندیدم...
چقدر سخته که نزدیک خدا باشی ولی غرق ادا باشی.
راستی چرا من شما رو تا حالا ندیدم.؟
چقدر سخته که رفتن راه آخر شه ، نتونی راهیش باشی
و سخته که همسفرت تنهات بزاره و تنهایی سفری را بری که شبها با خیالش خوابیدی و براش لحظه شماری کردی
چقدر سخته سفری که میخواستی نقطه عطف زندگیت باشه نقطه قطع زندگیت باشه
سخته که یک سوال هر لحظه توی سرت بکوبه و ندونی چرا
امان از این خستگی
مرسی که نوشتی بازم بنویس
خیلی حال کردم