-
راز عشق
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 23:14
غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند!!...
-
ای دل نگفتمت
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 21:46
گفتی شتاب رفتن من از برای توست آهسته تر برو که دلم زیر پای توست با قهر میگریزی و گویا که غافلی آرام سایه ای همه جا در قفای توست سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم در این سری که از کف ما شد، هوای توست چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی این دیده از قفا به...
-
بنویس
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 14:02
گفتمش بنویس نگاهم کرد ، در نگاهش خواندم موجی که می رود رو به سکون گفتمش بنویس هنوز نگاهش خیره ام بود ، اینبار خواندم در نگاهش حسرت قلم را ، اندوهی داشت از روزگار ترک قلم ، دلتنگ بودم برای بی سر و ته هایش تمام آن حرفای بی ربط که حتی یک ویرگول نظم و نظام سستش را به اب میداد مهربان تر نگاهش کردم و با لحنی گویی التماس...
-
عنوان نداره ....
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 16:17
پرنده ی من بر لبم بنشین یا مرا برلبت بنشان که من از این لبالب بودنم با تو نمیترسم نمی هراسم چگونه لب به لب بودن در اغوشت گناهی سهمگین باشد که من با هر نسیم آسمانت .. از تو زیبا میشوم..با تو دریا میشوم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دیماه سال 1388 12:23
وقتی جواب شعر "میخواستم بت بگم چقدر پریشونم " احسان را با "خدا مارا برای هم نمی خواست" خود احسا دادی ، چند کلمه اولش را که گوش کردم ، وقتی گفت خدا مارا برای هم نمیخواست وقتی دیدم رفتنت را تقصیر خدا و نخواستنش میزاری کلافه شدم، بقیه شعر را گوش نکردم ، اتیش به جونم بود و یه چیزی ته وجودم میسوخت امروز...
-
هرزگی
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 21:34
میخواهم هرزگی کنم ، میخواهم با تمام روسپیان ، نه ، بیشتر ، با تمام زنان دنیا هم آغوش شوم ، می خواهم تمام تن هاشان را مزمزه کنم ، بلیسم میخواهم نفس در نفس غرق عرق شرم و گناه تن به تن حرام بسایم ، اری میخواهم با تمام زنهای دنیا همبستر شوم ، هزرگی کنم میخواهم در چشماهای پرسش گرتک تک این موجود در خود اسیر پیچیده مرموز...
-
کس چه داند...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 00:09
این روزها همه میگویند فراموش کن ، بگذر ، ببخش همه میپرسند چرا؟ چطور؟ همه مرا به همت و کوشش میخوانند حرفها آوریست بر سقف فرو ریخته ام ، و انگشت اتهامی که در اختفای کلام مرا اشاره رفته ، من مانده ام و سوالی که جوابش را نمیدانم ، در پس تمام خنده ها و بی خیالی ها ، گاه از قعر چاهی که مدفن عشقی نافرجام شده شعله ای و...
-
چقدر سخنه
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 11:46
چقدر سخته که عشقت رو به روت باشه ، نتونی هم صداش باشی چقدر سخته که یک دنیا بها باشی ، نتونی که رها باشی چقدر سخته که بارونی بشی هر شب ، نتونی آسمون باشی چقدر سخته که زندونی بمونی ، بی در و دیوار ، نتونی همزبون باشی چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون ، غمش یک قطره بارونه چه...
-
بانکوک
جمعه 29 آبانماه سال 1388 15:58
با اینکه نتیجه تمام اتفاقات اخیر را قبول کردم اما این دلیل نمیشه که بهت فکر نکنم ، به روزای خوب با هم بودنمون و خاطرات خوبی که ازت دارم با اینکه میدونم دهن لق غزل حتما ماجرای سفر تایلند را بهت گفته ، و با اینکه میدونم فهمیدن و نفهمینت هیچ تاثیری روت نمیزاره فقط به خاطر اون کارت سر رفتن دوبی بهت نگفتم دارم میام ، حالا...
-
یک حرف راست
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 23:36
شاید امشب درست ترین و راست ترین حرف عمرم را به مامانم زدم ، شاید این حرف ، ته ته دل خسته و شکسته ام بود ، چقدر دردناک بود گفتنش و فراموش کردن زخمی که توی دلم گذاشتی ، نمیدونی چه درد بزرگی داره که روی جنازه یه عشق رد بشی و بری عقب تر توی گذشته و از خوبی ها و لذت هاش بگی ، دلم گرفته نه فقط به خاطر تو ، تو را دارم توی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 23:46
انگار اینجوری که بوش میاد بالاخره داره ماجرای این عشق افسانه ای ما هم تمام میشه و میره پی کارش ، امروز یه روز گند دیگه از زندگی من و تو بود ، یه روز دیگه که هر دو خورد تر و شکسته تر شدیم نمیدونم دلیل این دروغ های چپ و راستت چیه ، شاید خجالت میکشی که حقیقت را بگی اما میتونستی اون مواقعی که مجبور به دروغ گفتن هستی زنگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 21:05
نمیدونم چرا امشب اینقدر دلگیره ، راستش از وقتی زنگ زدی خیلی بیشتر دلم گرفته ، از اینکه مریم از دلگیری اهنگی احسان دلش میگیره و تو دل نازک بودنش را مسخره میکنی ، حتما به دل نازک منم میخندی ، بعضی وقتا حس میکنم که احساساتم تحقیر میشه ... بگذریم ، یه چیزی توی تو هست که همیشه برام زجر اور بوده و هست ، اونم اینه که همیشه...
-
ته دیوونگی
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 13:54
حس خیلی خوبی دارم ، شاید نتونی باورش کنی ، یا درکش سخت باشه که میون این همه بد بیاری و مریضی و سختی چرا حس خوبی دارم ... انگار فهمیدم ، یه چیز بزرگ فهمیدم و چقدر برای این فهمیدن مدیون غزلم! امروز برام یه آهنگ خیلی قشنگ فرستاده بود ، خیلی قشنگ ، میگفت وقتی شنیده یاد من افتاده ، اول از اینکه هنوز بعضی وقتا کسی هست که به...
-
خیالهای کودکانه
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 17:20
میدونم خیلی مسخره و بچگانه است اما امروز یه جور عجیبی دلم میخواست تمام این اتفاقا یه دروغ بزرگ و احمقانه بود و صبح زود میومدم دنبالت با هم میرفتیم بیمارستان... نمیدونم چرا ،دلم میخواست وقتی میرم توی اتاق عمل تو بیرون منتظرم نگران نشسته باشی و گاهی که در لای در اتاق باز میشد تو را میدیدم که نگران داری قدم میزنی... وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 21:36
امروز جمعه بود و از سر بی حوصلگی و خستگی از گوش کردن شجریان سری به اخرین البوم شادمهر زدم تقدیر اولین اهنگی بود که پخش شد باید تو را پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست .... باز دوباره پرت شدم به گذشته ها و روزایی که توی خونه ات وقتی این اهنگ را میزاشت با هم ساکت میشدیم و گوش میکردیم ، یادمه اون روزا هم خیلی دلگیر بود انگار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 20:37
یادم داده بودی راستی نزدیک ترین راه رسیدن به هر چیزی که میخامه ، قلبم را تشنه عشق و دوستی پاک بی ریا کرده بودی ، توی حرفات همیشه جواب موندن و صبر جایزه بود ، توی دنیای تو آینده متلعق به اونایی بود که براش تلاش میکردن ، توی قانونت عشق واقعی تمام زشتی ها را میشست و با خودش میبرد ، دنیای که تو جلوی چشمام گذاشته بودی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 10:41
"من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر. من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد. من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1388 12:18
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟ دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”دوست دارم تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟ من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی باشه.. باشه!!! میگم… چون تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1388 11:29
خدایا با من بگو با من بگو که این تقاص کدام دل شکستن است ، جزای کدام بی وفایی است ، با من بگو چرا ، نکند در دنیای تو مزد ماندن و عشق ورزیدن شکستن و پژمردن است ، نکند چون طفلی به عشقی که نصیب تو نیست حسادت میکنی ، نکند چون دخترکان میخواهی عشق در قلبم را بدزدی چرا جواب نمیدهی ، نکند که تقدیر تو چون حرفهای دل خوش کنک...
-
با خدا
جمعه 30 مردادماه سال 1388 14:19
خدایا به اون اسم امیدی که روت گذاشته بود و به همون امیدی که کمک و مهربونیت داشتم قسم میخورم بجز حقیقت نگم ، قبول دارم خیلی وقتا حرفام را به در گفتم که دیوار بشنوه اما به تمام مهربونی هات که مارا تا اخر لذت با هم بودن بردی ، به تمام عذابت که ما را تا ته شکست بردی قسم میخورم این بار نمیخام به در بگم که دیوار بشنوه ، نمی...
-
هیچگاه فاصله ها حریف خاطره ها نیستند
جمعه 30 مردادماه سال 1388 11:49
اگر اون روزی که بهم گفتی ازم سیر شدی، یا اگر وقتی اون اتفاق توی خیابون شریعتی شخصیتم را خورد کرد ، یا وقتی یه دفعه فیلت یاد هندسون کرد و رفتی دوبی و هزار تا از این اتفاقای نا گوار دیگه افتاد ، اگر اون روزا تنهات گذاشته بودم ، اگر رهات کرده بودم ، اگر کاری که لیاقتش را داشتی باهات کرده بودم امروز وضع انجوری نبود نه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 12:52
یه چیزایی یه دفعه از توی ذهنم رد میشه که تمام وجودم را به اتیش میکشه چند روز پیش بهم گفت یکم به من مهلت بده ، توی دلم گفتم باشه مهلت میدم تا خودتو پیدا کنی و از این سر در گمی بیرون بیای ، پیش خودم گفتم محاله دست از پا خطا کنه ، یکم صبر میکنه بعد ... اما امروز یاد اون دو ماه مهلتی افتادم که با نهایت وقاحت ازم خواست ،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 01:16
نوشته بودم فقط گاهی به یاد آور رفیقی را ... گفته بودی هیچ وقت فراموشم نمیکنی اما بازم یک دروغ دیگه بود حدودا ساعت 12 امروز نوشته بودی ولی ساعت سه فراموش کرده بودی و میزبان مهمان عزیز جدیدی بودی ، اینکه میگم جدید نسبت به خودم میگم وگرنه خیلی هم جدید نیست ، به اندازه من قدیمی و تکراری نیست شاید هیچ وقت هم تکراری نشه ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1388 17:28
نمیگویم فراموشم نکن فقط گاهی به یاد آور رفیقی را که میدانی نخواهی رفت از یادش
-
دست هایم را در جیب خواهم گذاشت
جمعه 23 مردادماه سال 1388 18:24
آنگونه که میخواهی باش ، من آنگونه که میدانم میمانم هر چه میخواهی بکن ، من آن میکنم که همیشه خواسته ام هر که را ، هر چه را ، هرجا که خواستی در آغوش بگیر ، من باز هم در انتظار معجزه عشق میمانم گمان میکنم دنیای من بزرگ تر از آن است که با طوفانی آنقدر آشفته شود که بودن را و آرزوهایم را فراموش کنم می خواهم بزرگ شوم ، بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 16:23
میدونی که دوست ندارم فقط از بدی ها بگم ، بگذریم که این چند وقت انقدر سختی تحمل کردم که بیشتر شکایت کردم و نالیدم تا نیمه پر لیوان را هم ببینم دیشب که میومدم تهران توی راه ، توی اون جاده قشنگ و تاریک یاد روزای گذشته افتادم که ، یاد اون نوار ، اون ماشین و اون شب تنها توی همین جاده ، که با خیال حضور یک عشق نیست در جهان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 14:34
گر تو می دانستی گر تو می دانستی که چه زخمی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی آه ای مرد چرا تنهایی ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 13:32
امروز میخام فقط با تو حرف بزنم با تو که دنیای بزرگت با دنیای کوچیک من به اندازه کوچکی من در مقابل بزرگی تو فرق داره ، با تو که خیلی چیزایی که میفهمی را نمیفهمم ، تویی که دنیات را با دنیای کوچک و بسته من و امثال من ساختی ، اون بالا نشستی و به کوچکی دنیای ما میخندی با تو اسمت منم اسمت را گذاشتم امید ، تویی که امیدواری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 23:53
شاید نباید دلتنگ باشم ، شاید حق ندارم ناراحت باشم ، شاید هیچ دلیلی برای اینکه دلم شکسته باشه وجود نداره ، شاید من هیچ حقی نداشته باشم شاید ، شاید ، شاید من نباید ناراحت باشم اما هستم ، خدایا امشب فقط از تو دلگیریم ، از تو و سرنوشتی که هیچوقت حق من نبوده ازت دلگیرم که چیزایی نشونم دادم که هرگز مستحقش نبودم ، سزای پاک...
-
یک شروع
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 13:34
دیروز صبح از خواب که بیدار شدم ، هنوز توی رخت خوابم میون گیجی دم صبح یه دفعه نمیدونم چرا پرت شدم به گذشته صداش توی گوشم پیچید روی اون دوتا تخت خوابی که بهم چسبونده بود ، اون پتوی صورتی که همسفر خیلی از سفرهامون و شبهامون بود ، شاید دم صبح یا قبل از خواب از می پرسید من اگر تو را نداشتم چی کار میکردم؟ دوباره یه چیزی...