دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

یک شب چون شبهای دیگر ، شاید کمی دلگیر تر

شب یکشنبه است و تازه رسیدم خونه ، با هزار تا سوال تو ذهنم که خیلی خستم کرده
امشب به خودم قول داد صریح و بی پرده بنویسم ، حتی اگه اون دکمه قرمز بالای این نوشته ها را ببندم ، میخام حرف و درد دلم را برای خودم هم که شده بنویسم

چند وقتیه دارم فکر میکنم که تا چند وقت دیگه میتونم یه تنه این بار را به دوش بکشم، تا کی باید موقع ناراحتی و عصبانیتش اروم و صبور باشم ، تا کی باید وقتی دلم گرفته و یه عالمه قصه تو دلمه به خطای کف خیابون خیره بشم و سکوت ، سیگار یا اهنگ بلند را تحمل کنم ، تا کی بگم دوستش دارم و تاوان همه چیزش را بدم ، می دونم ، می دونم که حتی از رو این نوشته ها مثل تمام قصه های دیگم سرسری رد میشه و اخر سر میگه : " اقا جون من اینجوریم ، سختته ، نمیتونی تحمل نکن ، من که خیلی وقتی پیش گفتم ..."

دیگه از صدای SMS غریبه ها ، تلفن اشنا ها ، احوال پرسی کم سن و سالا خسته شدم ، میدونم خیلی سعی کرد بخاطر من عوض بشه ، خیلی به خودش فشار اورد که اونجوری که میخام باشه ، نمیگم نخواست ، شاید نتونست ، نتونست دل منو اروم کنه ، بهانه هاش قشنگه  اما منو راضی نمیکنه ، من خسته تر از  اونم که هر روز بخام بگم عزیزه دله من چه فایده ای داره با فلانی حرف زدن ، اگه از این کار لذت میبری که خیانته ، اگه حسی نداری که الافیه ، اگه اونا کسی نیستن من که کسی هستم و اون باز حرفای خودش را میزنه ....
بهش حق میدم ، اخه منه الاف و اویزون این وسط چیکاره زندگیشم که به خودم حق میدم ازش همچین چیزی بخام ، من خودم هم بدتر از همه ، پر دردسر تر از همه ، ولی خوب راحت میتونه یه ادم فضول گستاخ و پر رو مثل من را از دنیای بزرگ خودش بندازه بیرون ، شاید دلش برای منم میسوزه و با کج دار و مریضش بیشتر ازارم میده...
کاش میدونست دل من چطوری براش میزنه که بتونه اندازه عشق من و خودش را با هم مقایسه کنه ، تا ببینه کجای قلبم نشوندمش و شاید کمتر بی انصافی کنه...


به این حس استقلال و تساوی مرد و زنش فکر میکنم ، میگم خدایا منی که عمر حتی تو خونمون به خواهرم نگفتم برام اب بیار ، یا اگه خواستم هزار بار معذرت خواستم و هزار بار تشکر کردم ، منی که همیشه بهش افتخار کردم و سعی کردم بهش نشون بدم چقدر بزرگه ، خدا من با این همه عدالتی که بین زن و مرد بهش معتقدم حالا دارم از عزیزترین کسم متهم میشم که تساوی را قبول ندارم ، من که همیشه دنبال یه زن مرد و مستقل بودم کی خواستم استقلالش را بگیرم
عزیزم دلم ،عدالت ، مساوات ، تساوی ، حق ، حقوق و هرچی کلمه قشنگ دیگه که تو بلدی همه اینا معنیش این نیست که زن و مرد عین هم باشن ، برای همینه که عدالت حکم میکنه زنا بیشتر مرخصی داشته باشن ، که زنا مرخصی زایمان داشته باشن ، مردا برن بجنگن ، زنا برن دکتر زنان بشن ، مردا کارای خشن تر بکنن و زنا کارای لطیف تر ..
معنیش اینه که هر کس سر جاش باشه ، اونیکه فلجه بشینه پشت میز ، اونی که پا داره بره بیل بزنه ، زن کار سبک تر بکنه ، مرد کار خشن تر ، این تساویه ، اما همه جا عدالت نیست اما گناه گناه کارا را تقصیر من ننداز ، اینکه ما تو یه جامعه زندگی میکنیم که خیلی چیزا سر جاش نیست گناه من نیست ، اینجاست که وقتی مردی ببینی ناموسش اگه بخواد تنهایی بره تو بیابون رانندگی برای جون و ناموسش میترسه و جلوش را میگیره ، ما ادما خودمون تنها زندگی نمیکنیم ، هر حرکت ما رو اطرافیانمون تاثیر میزاره ، پس حق نداریم هر کاری دلمون خواست و فکر کردیم درسته بکنیم ، اون خانم حق نداره جون و مال و شرف و ابرو و سلامتی خودش و اطرافیانش را به خطر بندازه بره جایی که هزار تا خطر تهدیدش میکنه ، زن که هیچ مردا هم دیگه باید احتیاط کنن ....
حرف من اینه محیط و جایی که توش هستی بهت اجازه نمیده هر کاری فکر کردی درسته بکنی ، یادت باشه هیچ وقت ، اینو از ته قلبم مطمئنم که هیچ وقت نمیشه کاملا اونجوری رفتار کنی که میخای و فکر میکنی درسته ، محاله بتونی کاملا مستقل باشی
اما از اون مهمتر ادم وقتی عضو و شریک یک رابطه میشه نمیتونه به طرف مقابلش و خواسته هاش بی تفاوت باشه ، اینجوری یه رابطه یه طرفه پیش میاد که در بهترین حالت فقط از هم میپاشه
من همیشه خواستم مستقل باشی ، قوی و محکم باشی ، اما انتظار دارم به من و انتظاراتم احترام بگذاری ، نه به خاطر من این تلاشیه که برای نگه داشتن چیزی که میخای میکنی ، اگر این کار را خودم نکرده بودم این انتظارم مسخره و خودخواهی بود اما من این کار را کردم....

 

یه موقع هایی مثل امشب فکر میکنم خیلی خودمو کوچیک کردم ، خیلی راحت خودمو بهت دادم ، شاید ، نمیدونم اما حس بدیه که اگه ادامه پیدا کنه قطعا مارا جدا میکنه ، تهدیدت نمیکنم  چون میدونم من چیز خیلی با ارزشی نیستم که از دست دادنش زندگیت را مختل کنه ، مطمئنم که حداکثر یکی دو هفته اذیت میشی و بعد عادت میکنی ، راستش حس میکنم علاقه ات شدیدا کم شده و فقط برات یه دو راهی شدم که نمیدونی باهاش چکار کنی ، به خودم قول دادم اگه یه بار دیگه حرف جدایی بزنی ، بگم باشه ، عزیز دلم با اینکه تو حالا تو بدترین شرایط روحی هستی ، من احتیاج دارم بفهمم که چقدر برات مهمم ، که بشینی باهام حرف بزنی و یک بار برای همیشه تکلیف من را خودت وادمایی که من باشون مشکل دارم را حل کنی ، یا قانعم کنی و همه اونا باشن ، یا قانع بشی و اونایی که نباید باشد نباشن ، یا بگی نمیخام عوض بشم و من برم پی کارم ...
در مورد استقلال و اینکه فکر میکنی باید کاملا مستقل باشی هم تا حدودی حرفم را زدم ، در هر باره ای که بخوای حاضرم باهات صحبت کنم و یه راه حل منطقی پیدا کنیم اما با اینکه فکر کنی ، استقلال یعنی اینکه تو ازادی هر کاری میخای بکنی اصلا کنار نمیام ، با اینکه بخوای غد و یه پا سر حرفت باشی و حتی وقتی منطقی بهت ثابت میکنم قبول نکنی من مشکل دارم ، من با تمام غرورم و مرد بودن و غدی مردونم ، هر وقت قانعم کردی قبول کردم و صادقانه گفتم چشم ، نمیخام ازت چشم بشنوم ، فقط میخام ببینم که برای حرفام ارزش قائل هستی

 

تو رو خدا این تیکه را خوب و با دقت بخون و زود جبهه نگیر : من واقعا نگران رابطه مون هستم ، منتی نیست چون خودم خواستم اما هر وقت ناراحتی بوده من سعی کردم حلش کنم ، هر وقت دلگیر شدم تو ساکت بودی ، سیگار کشیدی ، اهنگ گذاشتی یا حتی بی تفاوت خوابیدی ، خلاصه چون خیلی از وقتا میدونی کارت درست نبوده ترجیح دادی به رو نیاری ، اما گلم ، مطمئن باش حافظه من خیلی قوی تر از اینه که این چیزا و سوالام یادم بره ...
کم پیش اومده که برای حل یه مشکل تو پیش قدم بشی ، کم پیش اومده از دلم در بیاری ، من برای رابطه مون نگرانم  نمیخام بگم چکار کن فقط بدون داره به سمت فاصله پیش میره ، من نگه داشتنش برام مهمه و تو از همه چیز برام مهمتری حالا تو ببین چقدر برات میارزه
برای تو نگرانم ، برای داشتنت تلاش کردم میکنم و خواهم کرد ، اما اگه تو هم بخوای ، این همه حرف زدم ، تمامش ، همه اش از اول تا اخر برای اینکه بگم نگران دوستیمونم نگران عشقمونم اگه میخای نگهش داری براش تلاش کن و به من نشون بده که تو هم میخای ادامه داشته باشه
دست اخر هم بگم میدونم دوستم داری ، میدونم برات مهمم ، میدونم بخاطر من خیلی کارا کردی ، اما میخام بفهمم که کجای زندگیتم و کیم برات ، اگه خواستی نشونم بده ، چیزایی که به قول خودت باید بزارم پای بچگیت را بشون فکر کن و یه دله شو و تصمیم بگیر ، اگه نمیتونی و یا نمیدونی چطور ازشون خلاص بشی من میتونم کمکت کنم به شرطی که بخای
بچگی تا وقتی بچگیه که ندونی اما وقتی فهمیدی و باز تکرار کردی یعنی اینکه نمیخای ازشون دور بشی و هیچ وقت نمیتونی ، رک بگم با ادمی که همیشه بچه بمونه یا بهونه بچگی بیاره نمیخام ادامه بدم

اینم بگم نگی اعتماد به نفست را ازت میگیرم ، دنیای منو میشناسی ، انتظاراتم را میدونی ، خودمو میشناسی ، اگه من اون چیزی که میخای نیستم ، اگه نمیتونی دنیای منو تحمل کنی ، اگه نمیخای با من باشی ، یا اگه به هر دلیلی نمیتونی ، شهامت داشته باش حرفت را بزن یا میتونم چیزی که میخای باشم یا نه ، اگه نشدم شهامت داشته باش و یه روز روبروم تو چشمام خیره شو ، بفرستم دنبال زندگیم

باید پارو نزد وا داد

و من بسیار دلتنگم
دیگر هیچ

خیلی دلم میخاد یکم بنویسم و خالی بشم ، خیلی دلم میخاد این روزا و حس حالش خرابم را برای اینده بنویسم ، اما نمیدونم چرا دستم به نوشتن نمیره ، انگار خیلی با نوشتن غریبه شدم
از دیروز عصر یه جور عجیبی دلم گرفته و به زور جلوی اشکام را میگیرم ، ولی خوب همیشه هم نمی تونم به چشمام زور بگم ، اخه اونا زیاد زیر بار حرفام نمی رن ، خیلی دلم گرفته
نمی دونم داره چه اتفاقی میافته ، نمیدونم باید منتظر و اماده چه حادثه ای باشم ، اما میدونم داره یه اتفاقی میافته ، دیگه تسلیم موج شدم و وا دادم ، میگفت خودش میبرتت هر جا دلش خواست ، منم وا دادم

 

پریشان

اون شب وقتی عشقش کنار خواب بود به صورتش تو تاریکی خیره شده بود و تو دلش باهاش حرف میزد ، با اینکه از این دل نازکی متنفره اما بی اختیار اشک بالش زیر سرش را خیس میکرد و هنوز اون بغض لعنتی داشت گلوش را فشار میداد ، به صورت خیره بود و با حسرت باهاش حرف میزد ، ازش میپرسید من کیم ؟ من برای تو کیم ؟ کجام ؟
میدونست دوستش داره اما نمیدونست چقدر ، از خودش میپرسید من چی میخام ، اصلا حق دارم همچین چیزی ازش بخوام ،‌ سر خودش داد میزد بابا میدونم چیزی بینشون نیست اما بین من و نرگس هم چیزی نبود ، چطور من تونستم و اون نمی تونه
با اینکه خیلی ناراحت بود ، با اینکه نمیدونست استقلالی که احتیاج داره چه شکلی و ایا میتونه باهاش کنار بیاد یا نه ، اما هنوز خیلی مهربون به چشمای بسته اش خیره بود

برای بار چندم پا شد رفت رو کاناپه یه سیگار دیگه ، لپ تاپ را برداشت و برای بار چندم روشنش کرد ، هنوز notepad باز بود و یه مشت نوشته درهم و برهم چند خط دیگه تهش اون کلمه های بی سر و ته اضافه کرد و باز رفت تو عالم خودش و اینکه تا کی میتونه این وضعیت را تحمل کنه ، چشمام مست خواب بود و التماس میکرد بزاره یکم استراحت کنه ، اما بهشون زور میگفت و مجبورشون میکرد اون شب را بی خیال خواب بشن
عشقش هنوز بی خیال و راحت خواب بود اما این ناراحتش نمیکرد ، اومد نشست بالای سرش یه نگاهی به پاهاش انداخت ، که از ترس درد یه جور خاصی گذاشته بودش اروم رو موهاش دست کشید و خیلی بی صدا سرش را بوسید ، دوباره دراز کشید و خیره شد

نمیدونه چرا اما نوشته های در هم اونشبش را ذخیره کرد ....

لحظه دیدار نزدیک است
های نخرشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را باد


شب است یک سکوت و یک درون پر هیاهو ؛ یک قلب منقلب و یک سینه تنگ ، و منت نفس تنگ زندگی ، باز مستم ، باز گویی در جهان دیگری هستم
تاس سرنوشت گشت و گاه برق شش نوید ارزو داد و گاه .... لیک دیگر این تاس گردان با اخرین چرخهای سرنوشت تن به خاک میدهد و ارام و با صلابت برنده غمار عشق دلقک را بر سکوی خوشبختی مینشاند
اری هنوز اندکی فرصت تا اخرین پرده نمایش دلقک پیر مانده

ابی به صورت زد ، دیگر اثری از رنگ قرمز بینی و رد پای اشک بر گونه نبود
باران کند ز لوح زمین نقش اشک

 

عزیزم انقدر دلم میخام بشینم تو بغلت و تا صبح با هم حرف بزنیم ، انقدر تشنه شنیدن و گفتنم ، اما حیف
فردا محمد میاد باز این دل داغون من ، خدایا من فردا را چطور طی کنم
دلم از حرفات بیشتر  گرفت ، نمیدونم دیگه باید چیکار کنم که تو هم اندازه من

 

نمیدونم چرا عشقم اونقدر که باید تاثیر نذاشت ؟ نمیدونم خیلی چیزا را نمیدونم ، دلم خیلی شکسته ، من که اون همه عذاب اویزون بودن را تحمل میکردم ، کاش برای ادمایی که به قولت هیچی نیستن دلم را نمیشکستی ، دلم گرفته
عزیزم خیلی خستم  ، نمیتونم یه دفعه ازت جدا بشم اما انگار امشب منو گذاشتی اول راه جدایی ، اره تو گذاشتی
شاید تو هم همینو بخای ، گلم من همه چیز را درک کردم اما هرکاری کردم نمیتونم بچه مثبت و عمو و این روابط باز و این استقلالی که تو میخای ا درک کنم ، با این وضع اگه فرض محال یه روزی شرایط هم جور بشه فراموش کردن این شکستنا برام انقدر سخته که شاید نتونم یه زندگی جدید بسازم
تو استقلال و ازاری میخای ؛ اره

فراموش ناشدنی

سلام
پنجشنبه است و ساعات خوشی و بهترین لحظات عمر من سریع رسیدن به 2 بعد الظهر ، مثل خیلی از چیزا که اولین تجربه زندگیم را با عزیزترین حادثه زندگیم تجربه کردم دو روزه که دارم زندگی مشترک را تجربه میکنم
الان که دارم به بهانه کار این نوشته ها را یواشکیش مینویسم داره تو اشپزخونه برنج پاک میکنه تا یه ناهار دونفره را کنار خاطرات شیرین دیگه زندگیمون برای من جاودانی کنه ...
از وقتی بیدار شدم فکر فردا و پایان این خوشبختی یه لحظه ولم نمیکنه و نمیزاره از این خوشبختی نهایت استفاده را ببرم ،  فکر پایان این فرصت کوچیک و ترسی که دوباره از فردا خیلی شدید تر شروع میشه ، فکر یه روز جمعه که باید تو خونه ضربان قلبم را بشمرم ، فکر یه سفر دور و یه جدایی عمیق ، یه پایان پیش بینی نشده که به قول باباش کشک و پشکم را به هم میزنه و هزار تا ترس دیگه که هر روز بیشتر میشه ، همه اینا یه دفعه به چشمام سرازیر میشه و اروم به بهانه خواب چشمام را روی هم میزارم .....
از دیشب سرزمین ارزو و تفریح یه اسم ترسناک شده که ارزو هام را خط خطی میکنه ؛ دیگه اسم دوبی تو ذهنم تاپ و توپه دیسکو و حمام افتات جمیرا بیچ و اون بازارای رنگارنگ را به تصویر نمیکشه ....
هفتم تیره و از خدا میخام که هفت تیر سال اینده حتما منو یاد امروز و این نوشته و ارزوهای رنگارنگم بندازه ، یعنی سال دیگه این فرصت هست که بهش بگم "یادته پارسال این موقع...." یعنی اصلا میتونم باهاش تماس بگیرم
با اینکه دیگه تقریبا امیدی تو دلم نیست اما دلم به گذشت زمان خوشه چون تنها راهیه که ما را پابه پای سرنوشت میبره و اینده را نشونمون میده
عشق من الان داری به تلوزیون ور میری و من نگاهت میکنم ، بدون همیشه دوست دارم ، ممنونم که این خاطرات خوب را برای من ساختی ، شاید فال امروزمون درست باشه اما میدونم امید با ماست و هوامون را داره ، یه وقت دلگیر نشی ها امروز بهترین روز عمر منه
عاشقتم
.................................................
حالا که دارم اینا را ته این نوشته اضافه میکنم ساعت 5:20 است و تو خوابی ، هنوزم عاشقتم ، دوباره بوی یه بحث و ناراحتی تازه میاد و من بیشتر از قبل حالم گرفته ، ناراحتم اما تصمیم دارم امروز چیزی بهت نگم ، هرچند تا وقتی باهات در موردش حرف نزنم عذاب میکشم اما تا فردا این عذاب را به جون میخرم که این خاطره قشنگ خراب نشه ....
عشق من برای من بچه مثبت ، عمو ، همکار ، دوست خانوادگی و .... بقیه همه غریبه ان ، من فقط یه دلقک ساده ام که دنیای کوچیک خودمو دارم ، دنیای کوچیکی که قبل از اینکه ازت چیزی بخام عوضش را بهت میدم و شاید برای همینه که قدر چیزای که اینقدر ساده به دست اوردی را نمیدونی ، چیزای ساده ای که بران من گرون ترین چیزایی هستن که بهت دادم ، همیشه امیدوارم قبل از اینکه بهت بگم ارزششون را بدونی و نگهشون داری ، امیدوارم این اخرین دنیای کوچیک منو شوخی شوخی ازم نگیری ...
عزیزم چیزی که ازت انتظار دارم چیزیه که بهت هدیه دادم ، این را در مورد همه روابطی میگم که درکشون نمیکنم ، شاید ادم بد بین و شکاکی باشم ، اما اطمینانی که یه رابطه نیاز داره را تو باید تو من ایجاد کنی ،همونطوری که من در تو ایجاد کردم ...
الان که دارم اینا را مینویسم خیلی ارومم ، و تو دلم دارم باهات اروم و در گوشی صحبت میکنم ، پس قبل از اینکه عصبانی بشی یا گوشی را برداری و بگی من اینجوریم ، این رابطه ها سالمه و ...... یه نفس عمیق بکش و خودتو بزار جای ادمی که عشقش داره با کسی صحبت میکنه که هیچ توجیهی نداره ، به این فکر کن بچه مثبت و امثال اون چرا باید با تو تماس داشته باشن ، واقعا میتونی قبول کنی نیتشون پاکه پاکه ، به اینکه حاضری منم با دوستای رو چتم صحبت کنم ؟ یا اینکه حتی چت کردن با دوستای چتیم را قطع کردم ....
نمیگم مثل من باش ، اما به این فکر کن که شاید نگه داشتن من بیشتر از گپ و شوخی بی حاصل با این ادما برات ارزش داشته باشه ، نمیگم دوستم نداری ، نمیگم دروغ میگی ، اما میگم برای چیزی که میخای تلاش کن و قیمتش را هم بده ، تهدیدی نمیکنم اما اگر یه روز با خجالت کنارت نشستم و دستت را ول کردم و گفتم "میخام یه چیزی بهت بگم" تا اخرش گوش کن و وقتی رسیدم به اخر حرفام قبل از اینکه دوباره جوش بیاری و ببندیم به حرف یاد این همه حرفی که در این باره بهت زدم بیافت ، مطمئن باش اگه یه روزی حرمت عشقمون را بشکنم حتی اگه تو بخای هم دنیای امروزمون را نمیسازم ، تمام خاطراتم را تو خودم زندانی میکنم و یه عمر حسرت میخورم و تو دلم بهت میگم ای کاش پشتم را خالی نکرده بودی .....
عزیز تر از جونم ، وقتی اروم شدی دوباره حرفام را بخون ، بشون فکر کن و یادت باشه این نوشته سند اتمام حجت من و تو با همه ، از خودم میپرسم یعنی میاد روزی که کنارم بشینی دستمو بگیری و بگی "فلانی زنگ زد ، بهش گفتم فلانی رابطه ما هرچی بوده تمام شده ، ازت خواهش میکن دیگه با من حتی در مورد کار تماس نگیر"
از خود میپرسم یعنی چشمایی که نارحتی منو میبینه اما باز بی خیال فندکش را روشن میکنه و تو چشمام ذل میزنه ، میتونه یه روز بگه " یک ماهه لب به دود نزدم"
از خودم میپرسم یعنی چی میشه ، من کیم ، اینجا کجاست؟؟؟
نارحت نشو اما از جمع بندی این حرفا به نتیجه خوبی نمیرسم ، مهربونم اگه این وضع ادامه کنه من و تو فقط یه دوست میشیم ، مثل همه دوستای دیگه ، اگه دنیای من را دوست داری و می خوای عضوش باشی ، خودت میدونی باید چیکار کنی اگه همه نمیدونی بگو کمکت میکنم
عاشق ترین ادم دنیا