دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

میدونم انقدر از دستم نارحتی که اینقدر یه دفعه و بی مقدمه همه چیز را تمام کردی ، حق داری ، به قول خودت من بیش از حد به خودم اجازه دادم ، خیلی دلم میخاست میومدم اینجا و یه پست کوچولو گذاشته بودی اما ظاهرا تو میخای تو همه موارد رابطه ات را با من قطع کنی....

مواظب خودت باش ،‌فکر نکن از خدام بود بگی تمام و منم بگم باشه ، فقط فکر میکنم که تو اینجوری میخای وگرنه دعوای ما دلیل نمیشد که بگی چون تو به درد من نمیخوری تمام کنیم

فکر کنم بهتر بود بگی دیگه به صلاح تو و زندگی تو نیست که با من ادامه بدی و اینکه من جایی تو زندگی تو ندارم

فال

طاع نحس

طالع روزانه :در موضوعی مهم که به آن می اندیشیدی تحولی تازه رخ می دهد تو آرزوی آن را داری که این تحول به نفع تو باشد اما ممکن است چنین اتفاقی رخ ندهد. پس خود را برای هرگونه احتمالی آماده کن.

هر دم از این باغ گلی می رسد
تو این روزای سخت که تمام کارای دنیا سرم خراب شده و نه گوشی برای شنیدن هست و نه حرفی برای شنیدن ، حتی فال ورق و طالع بینی هم به دل خسته دلقک امید نفس کشیدن نمیدن ،  انقدر خسته و تنهام که واقعا بعضی وقتا دلم برا خودم میسوزه ، دلم برای یه خواب طولانی لک زده ، همه ارزوم شده یه خواب اروم و بی کابوس که عمرش طولانی تر از عمر این طوفان باشه ، دلم میخاد بیدار بشم و ببینم تو یه اتاق خاک گرفته و تنها خواب بودم و ته ذهنم یادم بیاد یه روز تو یه طوفان این گوشه افتادم و خوابم برده و حالا که بعد سالها بیدار شدم نه از طوفان خبری هست و نه دیگه کسی یادش مونده روز دلقکی بوده ، دلم یه کمای چند ماهه میخاد

به قول تو دل نازک شدم و شاید اشکم دم مشکم باشه اما ته وجود خودم میدونم یه تپه خاکی ام که مثل یه صخره بزرگ ، محکم جلوی این همه موج را گرفتم و تا حالا دوام اوردم ، یه صخره که کم کم قعر دریا داره میشه خونه اش ...
وای یادش بخیر جزیره ، اون روزایی که فکر می کردم جزیره ام ، ولی بعد فهمیدم نه بابا به اون بزرگی نیستم ، فقط تنهاییم مثل تنهایی جزیره است ، جزیره ای که حالا یه مهمون داره که شاید مسافره

امروز بهم گفتم خیلی دلخورش میکنم ، دیگه اون اون دلقک سابق نیستم و لجباز شدم ،گفت همه امیدش منم ولی بعضی وقتا ......
ولی کاش میدونست همه امیدش چقدر خسته و تنهاس ، شاید بهتر که حواسش به پاهام نیست که رو زمین میکشم و به زور سر پا ایستادم ، شاید اینجوری بهتر باشه  که هیچ فرصتی برای حرف زدن و خالی شدن نیست .....
یه چیزی را دارم مطمئن میشم و با همه سختیش داره ازش خوشم میاد ، دارم میفهمم انگار همون اراده ای که خیلی وقت پیش دستم را گرفت و تو این بازی انداخت حالا نمیخاد من حرفی بزنم ، حالا میخاد من ساکت باشم و بزارم خودش بقیه داستان را اونجوری که میخاد رقم بزنه ، میدونم یه روز خیلی خودمو سرزنش میکنم که میتونستی و نکردی .....

ببین با تو ام  ، اره با خودم ، گوش کن .....
میدونم یه روز تو دادگاهت جلوم میشینی و میگی تقصیر خودت بود ، تو باید ... تو نباید ... تو .... اما حالا تنها کار درست همینه ، یادت باشه امروز که دارم اینا را مینویسم شب قبلش کلی با سر درد و سر گیجه تو خیابونا پرسه زدم ، که اصلا حال خوبی ندارم ، که خیلی وقته خرابم ، که من باید اینجوری باشم ،تو رو خدا یادم باشه من چاره  دیگه ای ندارم
خدایا من نمیخام پشیمون بشم ، میفهمی ؟؟؟

بمون

هی پسر حالا موقع خسته شدن و بریدن تو نیست ، این همه فیلم دیدی ، تو باید مثل قهرمان داستان باشی ، تو باید طاقت بیاری ، دستت را بزار رو زانوت و ادای ادمای محکم را در بیار
هی دلقک با تو ام ، جون هرچی مرده حالا وقت وا دادن نیست ، تو که چیزی برای از دست دادن نداری ، یکم دیگه تحمل کن قول میدم صبر و طاقت تو به نفع بقیه باشه ....
هی مرد جمع کن خودتو حالا وقت گریه کردن نیست ، ارایش صورت دلقک نباید خراب بشه ، برای گریه کردن یه عمر فرصت داری ، تو که گریه کردن را یاد گرفتی نترس یادت نمیره ؛ چشمی که با اشک اشتی کنه دیگه تر شدن یادش نمیره ، اشکات را بزار پشت سر مسافر ....
وایسا ، رو صحنه بمون و بازی کن ، اون تماشاچیه که اونجا ، اره همون ، بخاطر اون
لعنتی حداقل شرافتمندانه بباز ، قول میدم خودشو پیدا میکنه ، مگه تو همیشه نمیگی نیت درست همیشه راه خودشو پیدا میکنه ، به خودت ایمان داشته باش ؛ میدونم سخته ولی به قول رفیقت اگه سخت نبود که خدا به عهده تو نمیزاشت


خدایا دلقک کم اورده کمکش کن ، خدایا نزار ابروش بره

سکوتم از رضایت نیست

یه روز انقدر تنهایی که حرفی برای گفتن نداری ، یه روز انقدر حرف برای گفتن داری که نمیدونی از کجا شروع کنی ، یه روز انقدر بی دردی که دنبال درد میگردی و یه روز انقدر درد داری که گریه هم بغضت را خالی نمیکنه ، یه روز میخای حرف بزنی کسی را نداری ، یه روز یه نفر منتظره حرف بزنی و حرفی نداری ، یه روز یه نفر را داری باهزار تا حرف اما اون حال شنیدن نداره ، یه روز اینتر نت خراب میشه ، یه روز کار ، یه روز مهمون یه روز بنزین یه روز
همه اینا بهت میگن که نباید حرف بزنی ، نباید ....
و تو هنوز اثیر این همه باید و نبایدی ، تو هنوز خسته ای

پر سودا

کیفشو برداشت و با زحمت یه نگاه دور و برش انداخت که چیزی جا نگذاشته باشه ، همه چیزش را برداشته بود و موقع رفتن بود ، دیگه  کارش تمام شده بود ، اما انگار یه غمی تو دلش بود ، اره نگاه کن اون گوشه دلش ، اون طرف ، این طرف انگار بیشتر از یه گوشه دلش سایه دلتنگی افتاده بود
خیلی حواسش جمع نبود ، موقع رفتن بود ، سرش را بالا کرد و و بی اختیار رفت تو دستایی که برای بدرقه باز شده بود ، دستاشون همدیگه را زندانی کرد و هر دو اروم سرشون را گذاشتن رو شونه همدیگه ، شاید این جور به اغوش کشیدن ادما تمرینی باشه برای روز سخت جدایی شاید ما ادما اینجوری همدیگه را بغل میکنم که یه چیزی ته وجودمون یادش بیاد ممکنه یه روز همدیگه را از دست بدیم و اینجوری بیشتر قدر با هم بود را بدونیم
این شایدا مهم نیست مهم اینه که هر وقت دستاش را دور شونه عشقش حلقه میکنه یاد روزی میافته که دیگه این شونه تو حلقه دستش محاصره نشه ، مهم اینه که میدونه و می مونه ،براش مهم اینه که میدونه داره چیکار میکنه حالا چه فرقی میکنه که بقیه حتی اون چه فکری میکنه ، اون خوب میدونی کجا میره ، مهم اینه ، باور کنین مهم اینه که بدونی کجایی
یکم که گذشت خودش را عقب کشید تا زودتر بره و دردسر درست نکنه ، اما هنوز تو حلقه دستاش زندانی بود ، حلقه دستاش را تنگتر کرد تا شاید عمیق تر حسش کنه ، همینطور که موهاش صورتش را اذیت میکرد و قلقلک میداد بلند نفس کشید ، شاید اینطوری بیشتر حس کنار هم بودن به عمق وجودش نفوذ میکرد و باز عمیق نفس میکشد
وقتی سرش رو شونه اش اروم گرفته بود یه سوال تو سر پر سوداش منعکس میشد و هزار بار تو دنیای کوچیکش پژواکش را میشنید که خدایا من چرا دارم این کارا را میکنم ، اخه ....
خدایا نمیدونم هستی یا نه ؟ اما دلم میخاد باشی ، خدا نمیدونم قسمت و سرنوشت حقیقت داره یا نه اما دلم میخاد اینجا بودنم قضا و قدر تو باشه ، دلم میخاد یه ازمایش سخت تو باشه ، یه درس بزرگ خدا به بنده هاش باشه ، خدا نمیدونم منو میشنوی یا نه ، اما دلم میخاد بشنوی ، دلم میخاد سرتو برام تکون بدی ، دلم میخاد وقتی عذابم میکنی مثل موقعی باشی که من مسیح را تنبیه میکنم ، خدا هستی ؟
دلم میخاد بهم بگی چرا ؟ من همیشه به مسیح میگم چرا ازش ناراحتم ، چرا بهش سخت میگیرم ....
یعنی تو تو دل ادما را می بینی ؟ یعنی دلشون را میخونی؟ یعنی میتونی؟ کاش به من میگفتی من چمه !!! کاش یکی پیدا بشه بگه این دلقک همیشه شاکی چه مرگشه ، نکنه دیگه خدای من نیستی ؟ نکنه یادت رفته من اینجا تو اتاقم تنها نشستم و سرم را به دیوار تکیه دادم ، نکنه روتو کردی به قشنگیای بهشت و خودتو زدی به کوچه علی چپ و تو دلت میگی کاش من لیاقت اون باغ قشنگ را داشتم

باشه میگذریم ، یادم دادی که جواب سئوالم را نگیرم ، یادم دادی تحمل کنم ، یادم دادی که باید صبر کرد و با نا امیدی جنگید ، که مرد بشم ، تازه دارم میفهمم مردی چیه ، شاید دارم مرد میشم

خدا یه حرف و دیگه هیچ ، ارزومه یه بار منو کنارت بشونی ، دستت را بندازی دور گردنم و سرم را بچسبونی به سینه ات و محکم فشارم بدی ، یه نفس عمیق بکشی و ولم کنی ، بعد با نگاهت منو تا دم در جهنمت بدرقه ام کن ، قول میدم پشت سرم را نگاه نکنم که نگاهمون به هم گره بخوره ، فقط نگو تند برو ، میدونی که دلم پیشته ....

چقدر صدای تکراری کولر قشنگه ، یادش بخیر بچگی ها که دلم برای لوازم خونه می سوخت که مجبور بودن اینهمه کار کنن ، هنوزم وقتی به کولر و امثال اون فکر میکنم دلم براشون میسوزه که انقدر طولانی و بی تنوع کار میکنن و میچرخن و میچرخن ..
یعنی دل کولر هم برای من میسوزه ؟

خسته ام ؛ از اینکه باز باید برم تو رختخواب و با خواب و خیالهای تکراری خودمو خواب کنم خیلی خستم ، از اینکه سعی کنم دل خودمو خوش نگه دارم و محکم باشم

عشق من نمیدونم داری چیکار میکنی ؟ بدون دوست دارم ، دلم برای نوشتنت و حرف زندنت تنگ شده ، اما تو هم دیگه برای من حرفی نداری ، شاید تمام گفتنی هات را شنیدم و شاید سردی دلقک تو را هم منجمد کرده باشه
 
نمیدونم یادمه یه بار یه گوسفند خریده بودیم برای قربونی ، وقتی قصاب کنار شیر اب باغچه اوردش تا گردنشو ببره ، گوسفنده اروم سرش را گذاشت رو زمین و خوابید و خودش را سپرد به تیزی چاقو تا فاصله بین بودن و نبودنش بشه ، چند دقیقه بعد گوسفنده مرده بود و اروم و بی جون خوابیده بود ، الان خیلی وقت از اون اتفاق میگذره ولی هیچ وقت اون لحظه را فراموش نکردم
امروز دلقک مثل اون گوسفند اس ، نه واداده و بریده ، نه ترسو و جا زده ، نه مظلوم و بیچاره ، فقط تسلیم سرنوشت
اخه فهمیه که این بازی از جای دیگه کارگردانی میشه ، فهمیده باید تن با این بازی بده و خودشو سپرده به موجا
فقط میخام بگم کاری نکن صحنه جون دادن گوسفنده تو ذهنت موندگار بشه ؛ اگه امروز این دلقک خسته بازنده است به روزگار باخته و به خودش فقط روزگار و خودش