دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

امروز میخام فقط با تو حرف بزنم
با تو که دنیای بزرگت با دنیای کوچیک من به اندازه کوچکی من در مقابل بزرگی تو فرق داره ، با تو که خیلی چیزایی که میفهمی را نمیفهمم ، تویی که دنیات را با دنیای کوچک و بسته من و امثال من ساختی ، اون بالا نشستی و به کوچکی دنیای ما میخندی
با تو اسمت منم اسمت را گذاشتم امید ، تویی که امیدواری دلی بودی که امروز از من و دنیای من نا امید شده ، باهات یه دنیا حرف دارم ، مهم نیست خدایی و ملکوتت پر از جلال و جبروته ، مهم نیست بزرگی و محیط ، مهم نیست صدای منو توی تمام این روزهای عمر شنیدی یا نه ، باور کن مهم نیست که حتی امروز صدای منو بشنوی و تو هم بی  تفاوت روتو بگردونی
مهم اینه که ازت گله دارم ، ازت دلگیرم ، اره میدونم دیشب هم بهت گفتم ، شاید دیشب هم صدام را نشنیدی ، ولی باور کن اینم مهم نیست
میخام بهت بگم دنیای بزرگت با تمام بزرگیش ، با تمام نظم و قانون و قاعده ای که صغیر و کبیر دنیات را توی مدار خودش به جریان انداخته ، با همه عظمتش با همه قشنگی ها و رنگ رنگ هاش اره با همه بزرگیش برای من کوچک با همه کوچکی و زبونی ، با تمام تحقیری که شدم ، اره با همه کوچکیم جا نداره
میخام بگم برای این روزایی که بودنم توی بازی کثیف دنیای تو اجباره نه اختیار ، به تو بدهکار نیستم من توی بازی تو اسیرم نه برای انکه مستحق این بازی باشم ، برای اینکه تو میخای بازیم بدی
باشه بیا ، من دلقکم ، من میخندم به دنیای زشت ادمای زشت سرشت ، میخندم به بازی تکراری دنیای تو ، میخندم بزار تمام دنیا هم به خنده من بخندن ، بزار تمام فرشته های چاپلوس دور و برت بخندن
این روزای سخت میگذره و تو برعکس بی چشم و رویی دنیای ما ادمات نمتونی برای همیشه به خندیدن و دلقک بازی من بخندی وقتی میدونی توی دلم چی میگذره ، تو نمیتونی تا همیشه خنده های دلقک را تحمل کنی و من میخندم ، انقدر ادامه میدم تا ببینی یه چیزای از دنیای تو یاد گرفتم ، اندازه بگیر ، به اون فرشته های بره صفتت بگو بشمرن ، بگو بشمرن ببینن تا کی و کجا ادامه میدم ، میدونم هرچی بیشتر صبر و تحمل کنم بیشتر خنده روی لبهای مسخره گرشون خشک میشه و ترس به دلشون میریزه ، میدونم اخرش یه روز که همه نا امید و خسته دارن نگاهم میکنن به دیوونگی و کله شقی من میخندن سرشون فریادی میزنی که عرش و زمین و زمانت میلرزه و نیشخندشون روی لباشون خشک میشه...
من توی امتحان صبر تو صبر میکنم ، سعی میکنم ببخشم ، سعی میکنم کینه ای به دل نگیرم و دنیام را سیاه و سفید نکنم ، میخام دنیام را هنوز دنیای قشنگی نگه دارم که عشق تنها فرماندارش باشه ، خدایا تو توی دنیای خودت خوب دیدی و خوب میدونی که ادما میان و میرن ، عاشق میشن ، مشکنن ، دروغ میگن، راست میگن .... میان و میرن و نقاشی خودشونو روی بوم دنیا میکشن و میرن ولی قانون دنیا را عوض نمیکنن ، میخام بزرگ بشم انقدر بزرگ که ادمای کوچک و دنیای مسخرشون نگاهم را به دنیا عوض نکنه و میدونم تمام اینا یه تمرینه برای بزرگ شدن ، میدونم منتظری نشونت بدم چقدر ضرفیت دارم
باشه بگرد تا بگردیم

نظرات 2 + ارسال نظر
غ شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ

نفسیوس : به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع روشن کنید.

[ بدون نام ] دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

آدمای پایین رتبه و ناچیز دنیایی دارن و همه دنیا رو به همون چشم میبینن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد