این روزها همه میگویند فراموش کن ، بگذر ، ببخش
همه میپرسند چرا؟ چطور؟
همه مرا به همت و کوشش میخوانند
حرفها آوریست بر سقف فرو ریخته ام ، و انگشت اتهامی که در اختفای کلام مرا اشاره رفته ، من مانده ام و سوالی که جوابش را نمیدانم ، در پس تمام خنده ها و بی خیالی ها ، گاه از قعر چاهی که مدفن عشقی نافرجام شده شعله ای و خاکستری به اسمان وجودم راه پیدا میکند و میانه قهقه های دروغین و سرخوشی های پر منت مستی ناگاه تکانی و مشتی بر دیوار ، و سکوتی و خنده ای دروغتر از قبل و گریز از نگاه پرسشگر این و آن
چگونه بگذرم و و فراموش کنم سرخوشی از شیطنت های نگاه تازه از راه رسیده را ، سخت است دیوار بودن ، زیر باران و افتاب و باد و بوران ماندن و ایستادن تنها به عشق تکیه گاه عشقی بودن و نظاره کردن تکیه بر دیوار دیگران را
سخت است منتظر بودن ، دم نزدن و شکستن و هر لحظه مردن و تنها ماندن ...
کدام تلاش ، کدام کوشش ، از چه میگویید ، چه میدانید که همت تا ته ته مانده جان چیست ، کدام غریق از طوفان رهیده به ساحل را دیده اند که توان بر پای ایستادن دارد ، کدام کوشش ، کدام امید
عظمت و سنگینی لحظه ناامیدی را کدام نگاه سرزنشگر امروز دیده ، ان هنگام که در باتلاق بلا از نجات دست میشویی و نا امید دست از تلاش و تقلا برمیداری تا ارام ارام و لحظه به لحظه فرو میروی و مرگ ارام ارام و ذره ذره وجودت را از خالی خود پر میکند و مردنت را در مرداب سرنوشت با تمام وجود احساس میکنی ؛ عذاب مرگ این نا امید دست از دنیا شسته را کدام کلام و کدام قصه توان بازگو کردن دارد
یاد ان کلام و آن "بی تو مهتاب ..." و از گذشتنش از پرده ذهن میگذرد میرود تا آن پاسخ کوبنده و درد الود که سالها پیش بر مظلومیت و غربتش گریسته ام ، سالها قبل از انکه بتوانم گذشتن را حتی معنی کنم ، اری
"تو از آن کوچه گذشتی ، من از این عشق گذشتم"
کس چه داند به چه دردی من از این عشق گذشتم
یاد عقاید یک دلقک "هرمان هسه" افتادم
دوست عزیز ممنون که به من سر زدین راستش این کتاب را نخوندم اما کنجکاو شدم بخونم و خلاصه ای هم که از داستان خوندم خیلی بی ارتباط با من نبود
فقط نکته اخر اینکه این رمان اثر هرمان هسه نیست و اثر هاینریش بل هست
اینم لینک ویکی پدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%AF_%DB%8C%DA%A9_%D8%AF%D9%84%D9%82%DA%A9