Alt + Shift را با هم گرفت و ده تا انگشتش را روی کیبورد تکون داد تا درست سر جای خودشون بشینن و عزمش را جزم کرد که بنویسه
تازه از کلاس اومده بود خسته و خسته، خیلی خسته تر از نم نم بارونی که میبارید ، از کلاس که اومده بود یه راست رفت پیغامهاش را خوند و با همون خستگی جواب داد خیلی وقته حرفی نزده و خیلی وقته که دلش گرفته و فقط یه تکون لازمه تا تمام خستگیش یادش بیاد
خیلی وقته حرفی نشنیده دیگه خبری از اون جاده و اون دردایی که با گفتن اروم میشد و اون گوشی که با جون و دل مشینید نیست ، حیف که عاقبت اون همه شنیدن هیچ بود ،هیچ مثل خودش ، حرفایی که تو طوفان زندگی گم شده بود و دیگه اثری از اثارشون نبود ، یه مرد تنها که الان تنها تر از قبل بود با یه کوله بار پر قصه ای که برای هیچ کس نمیتونست تعریف کنه ، یه زن تنها که اونم تنها تر شده بود و دیگه حتی برای محرم حرفاش هم حرف نمیزد .
شاید اون جاده دلش براشون ، برای اون دستایی که تو هم گره میخوردن و اون شونه خسته ای که متکای اون سر خسته بود تنگ شده بود . شاید اون جاده هم اونا را فراموش کرده بود
امروز دلقک به دخترا یه جور دیگه نگاه میکنه ، دنیا را یه جور دیگه میشناسه و خوشختی را یه رنگ دیگه نقاشی میکنه ، دلقک دیگه اون ادم سابق نیست ، دیگه نور این دنیا چشماش را میزنه و به زور به اطرافش نگاه میکنه ، خیلی از چیزا را به دست نیاورده بی خیال شده ، اون الان فقط یه جای اروم میخاد ، اروم و خنک دلش میخاد تنش از سرما مور مور بشه ، دلش میخاد یه شیشه پر از یه شراب متفاوت دستش بگیره و تا قطره اخرش را بالا بکشه و تو مستی و سرگیجه اش غرق بشه انقدر غرق بشه که واقعا غرق بشه
حتی تنش خسته اس همه دنیاش خسته است .
یاد دنیای کوچیکی می افته که یه روزی بهشت عشقش بود و عاشقش بود ، حیف که هیچ کس نفهمید اون دنیای کوچولو به اتیش کشید