دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

بخند

دلقک بخند ، خیلی ها به امید خنده تو میخندن ، بخند که همه منتظر خنده تو هستن ، بخند برای خوشحالی اونایی که میدونن تو دلت پر از درده ولی میخندی بزار اونا بدونن که هنوز میشه ایستاد و جنگید ، بخند که آبرو و اعتبار دلقک به صدای خنده هاش وسط جهنمه ، بخند که خنده ات مثل سه تار زدن پیرمرد تنهای ترکمنه ، بخند انقدر بخند و برقص تا دنیا تمام درداش یادش بره ، به دستای پینه بسته اون پیرمرد فکر کن ، به نگاه منتظر اون پیرزن ، حالا کاری کن که اونا هم بخنده

به غربت اون دلقکی که عشقت برات گفت فکر کن ، به اخرین چرخی که زد ، به صدای تشویقی که قطع نمیشد ، به آینده ات ، به این دنیای بی سر و ته ، به مردای نامرد ، به زنای مرد ، به اون لحظه ای که میدوی ، کنده میشی و خودتو میدی دست اسمون ، به همه اینا فکر کن
هر کاری میخای بکن ، فقط بخند دنیای بعضی ها با خنده تو شادتر میشه حتی اگر خنده هات دروغ باشه

ترس

بعضی وقتا حتی ترانه ها هم دیر میشه ، یه وقتایی توی زندگی هر ادمی هست که هیچ شعر و حرفی نمیتونه وصفش کنه ، یه وقتایی انقدر تنهایی تو وجودت رخنه میکنه که دلت میخاد با خودت بجنگی و بازم خودزنی کنی ، یه وقتایی هم هست که انقدر جلوی خودت شرمنده هستی که دیگه هیچ جوری نمیتونی از خودت بگذری  

بعضی وقتا یه شعر مبرتت به یاد  

     م من من اگه تو تو تورا ن ن ن نبینمت میمیرم  

یا با خودت زمزمه میکنی  

    عاشق شدم ، کاش ندونه ، دست دلم را نخونه 

 

شاید یاد یه غروب کبود بیافتی و صدای قدرت عشق سلن دیون توی مغزت غوغا کنه 

یا بگی ممنونم که بچه بازی هامو طاقت میکنی..... 

 

اینا همش لحظه های خوب و بدیه که به قیمت عمرت خریدی و گاهی از لابلای دفتر تاریخ عمرت بیرون میافته ، میتونی خوشحال باشی که این همه خاطره داری ومیتونی همه را به فراموشی بسپری 

شایدم دلت بخواد یه شعر را جور دیگه ای بخونی تا بیشتر به دنیای تو نزدیک بشه 

 

ترس
ترسم از ترس تو بوده ، برای خواستن عشقم
اومد اون روزی که دیره ، واسه داشتن عشقم

ترس
ترسم از این بود که روزی ، من به یاد تو نباشم
دیگه  دل سرد بشم از تو ، برم و با تو نباشم

ترس من این بود که روزی ، روی قولم پا بزارم
واسه بد بینی و حرفات ، تو را تنها بزارم
ترس من از خنده های تلخ و بی روح لبت بود
کاش میدونستی دل تنهام گم شده تو شب تار

ترس
ترسم این بود دیر بفهمی ،عشق پاکو تو نگاهم
دیگه ارزوم نباشه ، بمنونیم همیشه با هم
ترس
ترسم از این بو که روزی ، من به یاد تو نباشم
دیگه دلسرد بشم از تو ، برم و با تو نباشم

ترس
ترس من این بود که روزی ، روی قولم پا بزارم
واسه بدبینی و حرفات تورو تنها بزارم
ترس من از خنده های تلخ و بی روح لبت بود
کاش میدونستی دل تنهام گم شده تو شب تار

 

سال به سال

دنیای عجیبه
حدود یکسال و سه ماه پیش درست قبل از شروع یه سفر که بیشتر فرار بود تا سفر درست همینجایی که امروز نشسته بودم روبروی سی و سه پل نشسته بودم و توی فکر بودم ، امروز بعد از این مدت دوباره همون جا نشسته بودم در حالی که هیچ سفری قرار نبود شروع کنم و با خودم توی فکر بودم ، پارسال رودخونه پر از اب بود و پرنده ها هم توی اب بازی میکردن ، پارسال یکسال جوون تر بودم و حالم از امسال بهتر بود با اینکه تا اون روز بدتر از اونروز را تجربه نکرده بودم ، امروز رودخونه خشک خشک بود برعکس پارسال که هم رودخونه اب داشته و هم چشمای من ولی امروز نه رودخونه ابی داشت و نه چشم من
امروز فهمیدم معنی اینکه میگن سال به سال دریغ از پارسال چیه!!!!
دنیای عجیبه برادر اما اینم میگذره و رو سیاهیش میمونه به روزگار 

 

تنها برای خودم

 

یه زمانی اشتیاق تو وجودم موج میزد که حتی وقتی دور بودم اروم و قرار نداشتم و با نوشتن خودمو خالی میکردم ، اون روزا پر از ارزوهای رنگارنگ و خواب و خیالای دور درازی بودم ، اون روزا فکر میکردم برای دنیای کوچیک خودم و بازی سرنوشتم یه همبازی پیدا کردم ، روزای خوبی بود هرچند از اول تا اخرش یه حباب تو خالی و بی ارزش بود اما قشنگترین تجربه های من از زندگیم را نقاشی کرد و من اون روزها را به احترام خودم و احساسم و محبتی  که تو وجودم موج میزد و تمام سختی ها را شیرینی میکرد دوست دارم ، نه هیچ چیز دیگه ، نه هیچ کس دیگه

اون روزا عاشق نوشتن بودن ، از خیلی قبل تر خودمو تو بوم خالی وبلاگ و جسم بی روح صفحه کلید خالی میکردم ، دوست داشتم از خودم و حسم بنویسم و بازی قشنگی بود ، بعد از اون عشق و عاشقی نوشتن رنگ دیگه داشت ، طعم دیگه ای داشت ، مینوشتم به عشق لحظه ای که خوندنش تمام میشد و بلافاصله بهم زنگ میزد ، از حالت صداش میفهمیدم که چقدر خوشش اومده و بعد تر اونم توی بازی پر فریب من درگیر شد و اون هم مینوشت ، بازی من رنگ دیگه ای گرفته بود و هر روز صبح اولین کاری که میکردم باز کردن اون وبلاگ جادویی بود که هر دو توش مینوشتیم .....
نوشتن به ما یه فرصت تازه داده بود ؛ فرصتی برای گفتن از ارزوهایی که هیچ وقت به زبون نمیومد ، احساساتی که اعماق وجودمون میجوشید و روی صفحه کلید خالی میشد ، ما با هم مینوشتم و با هم میخوندیم و غرق لذت میشدیم ، حداقل من که اینجوری بودم ، نوشتن شاید به ما فرصت داد دروغ را بین خودمون مهمون کنیم ، نمیدونم مطمئن نیستم اما من با حرمتی که برای نوشتن قاعل بودم و هستم خیلی سعی میکردم چیزی بنویسم که از دلم اومده باشه ....
ما عاشق هم شدیم و من میدونم توی این اتفاق نوشتن نقش خیلی زیادی روی من داشت ، و امروز انقدر برای اون نوشته ها ارزش قائلم که هیچ جوری حاضر نیستم باور کنم اونا دروغ بود ، اونا شاید واقعیت های ما نبود اما قطعا ارزو های ما بود ، وقتی از باهم بودن و زندگی کردن توی خونه خیالیمون مینوشتیم واقعا اروزش را توی دلمون داشتیم اما همیشه که ارزو واقعیت نداره ، خیلی وقتا وقتی به ارزوت میرسی میبنی اصلا اونو دوست نداری و نمیخای
بگذریم دوران اون نوشته ها تمام شده ، خیلی وقته ، خیلی وقتی که من تنها نویسنده این داستان شدم که اونم خیلی کم و گنگ مینویسم
همه اینا را گفتم که بگم الان چند وقتیه فقط برای خودم مینویسم و سعی میکنم به اینکه کی ، کجا و در چه حالی اینا را میخونه فکر نکنم ، من فقط به احترام خودم و حس که توی دلمه مینویستم ، چون دیگه هیچی مثل گذشته نیست ، نه من ، نه اون و دیگه از ما هم که خبری نیست

از امروز تنها برای عزیز ترین موجود روی زمین ، برای تنها عاشقی که مشنهاختم ، برای یک دلقک با دنیای اور شده اش مینویستم ، تنها برای خودم نه هیچ کس دیگر

مسخره ترین اتقفاقی که تو دنیای وبلاگ و وبلاگ نویسی میافته مساله این ادمهای احمق و چندش اوریه که الاف و بی کار میافتن دنبال اینکه ببینن چه وبلاگی بروز میشه و سریع بپرن بگن وبلاگ خیلی خوبی داری و .... اخر سر هم بگن بیا یه سری بزن به مادر و خواهر ما
اخه  مادر فلان حداقل بخون ببین چقدر برای ننت پول میدم بد تبلیغ کن ، همینجوری تعریف میکنی که چی ؟ میدونم اینو نمیخونی و نخونده گه خوری میکنی اما برای اینکه به خودم ثابت کنم چقدر ادم .... کشی هستی اینا را نوشتم تا دوباره بیای بگی افرین به سایت خیلی خوب و تلاش من که مادر و خواهرت را تا 7 نسل قبل و 5 نسل اینده .... میدونم و خودت و پدر و جد و ورجدت را هم ... کش اونا
حالا هی بیا .... منو لیس بزن پدر سگ  

 


پینوشت 

 

خوب همونطوری که حدث میزدم هیچ کدوم از این احمق ها حتی نخوندم که من چی نوشتم یا شایدم خوندن و جوابهای اینجوری دادن  

1-ضمن عرض تبریک به شما دوست عزیز که توانسته اید با زحمات فراوان وبلاگ بسیار زیبای خود را  به ثبت برسانید...و تشکر فراوان بابت مطالب بسیار ارزنده و فواید ان برای هر بازدید کننده ای... 

من نمیدونم این احمق  چرا فکر کرده همه مثل خودش هستن و از این چیزا استفاده و فایده میبرن 

  

 

2-سلام دوست عزیز
موضوع وبلاگ شما خیلی خوبه ولی سعی کنید قالبتون رو عوض کنید قالبهای جدید به سیستم وبلاگ دهی اضافه شده
چاکرتم مامان شما هم خیلی زن خوبیه ، فکر کنم اونم باید قالبش عوض بشه شایدم با یه بوش حل بشه 

 

3-سلام  [گل]
دست مریزاد و خداقوت ....
ما در http://7khatha.com  هستیم. حتما سر بزنین. امکانات جالبی داره 

علیک سلام گلم ، خداییش که هفت خطین  ، به مادر سر زدم خواهرتم اونجا بود که شرمندم کردن امکاناتش هم خوبه فقط لطفا دستمال کاغذی های بهتری بزارین و حمام هم سرد بود 

 

4-سلام دوست عزیز به فروشگاه منم سر بزن خوشحال می شم عزیزم
بله خدمت رسیدم خداییش قیمتها خیلی خوب بود ، خیلی خوبه که فروشگاهتون فامیلی اداره میشه مخصوصا عمه کوچیکه که خیلی زحمت میکشیدن

ارزوهای دیروز ، حسرت های امروز

شاید سخت ترین چیزایی که از یه عشق برای ادم جا میمونه ارزوهای دیروزه که امروز حسرت میشه 

آغوشتو بغیر من ، بروی هیچکی وا نکن
منو از این دل خوشی و ، ارامشم جدا نکن
من برای با تو بودن ، پر عشق و خواهشم 
واسه بودن کنارت  تو بگو ، به هر کجا پر میکشم 

منو تو اغوشت بگیر ، اغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من ، تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو ، منو به اتیش میکشه
نوازش دستای تو ، عادته ترکم نمیشه

 

فقط تو اغوش خودم ، دغدغه هاتو جا بزار 
به پای عشق من بمون ، هیچکسو جای من نیار
مهر لباتو رو تن و ، روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن ، به روح و جسم و تن من

این نیز بگذرد...