ترس

بعضی وقتا حتی ترانه ها هم دیر میشه ، یه وقتایی توی زندگی هر ادمی هست که هیچ شعر و حرفی نمیتونه وصفش کنه ، یه وقتایی انقدر تنهایی تو وجودت رخنه میکنه که دلت میخاد با خودت بجنگی و بازم خودزنی کنی ، یه وقتایی هم هست که انقدر جلوی خودت شرمنده هستی که دیگه هیچ جوری نمیتونی از خودت بگذری  

بعضی وقتا یه شعر مبرتت به یاد  

     م من من اگه تو تو تورا ن ن ن نبینمت میمیرم  

یا با خودت زمزمه میکنی  

    عاشق شدم ، کاش ندونه ، دست دلم را نخونه 

 

شاید یاد یه غروب کبود بیافتی و صدای قدرت عشق سلن دیون توی مغزت غوغا کنه 

یا بگی ممنونم که بچه بازی هامو طاقت میکنی..... 

 

اینا همش لحظه های خوب و بدیه که به قیمت عمرت خریدی و گاهی از لابلای دفتر تاریخ عمرت بیرون میافته ، میتونی خوشحال باشی که این همه خاطره داری ومیتونی همه را به فراموشی بسپری 

شایدم دلت بخواد یه شعر را جور دیگه ای بخونی تا بیشتر به دنیای تو نزدیک بشه 

 

ترس
ترسم از ترس تو بوده ، برای خواستن عشقم
اومد اون روزی که دیره ، واسه داشتن عشقم

ترس
ترسم از این بود که روزی ، من به یاد تو نباشم
دیگه  دل سرد بشم از تو ، برم و با تو نباشم

ترس من این بود که روزی ، روی قولم پا بزارم
واسه بد بینی و حرفات ، تو را تنها بزارم
ترس من از خنده های تلخ و بی روح لبت بود
کاش میدونستی دل تنهام گم شده تو شب تار

ترس
ترسم این بود دیر بفهمی ،عشق پاکو تو نگاهم
دیگه ارزوم نباشه ، بمنونیم همیشه با هم
ترس
ترسم از این بو که روزی ، من به یاد تو نباشم
دیگه دلسرد بشم از تو ، برم و با تو نباشم

ترس
ترس من این بود که روزی ، روی قولم پا بزارم
واسه بدبینی و حرفات تورو تنها بزارم
ترس من از خنده های تلخ و بی روح لبت بود
کاش میدونستی دل تنهام گم شده تو شب تار