حرفی نیست

حرفی برای گفتن نداردم اگه هم باشه حرف تازه ای نیست

دیروز سیزده بدر بود ، یه چیزای نوشته بودم که رفتم خونه میفرستم اما الان دیگه دارم خفه میشم ، این چهارمین پست امروزم تو دو تا وبلاگه ، نمیدونم چه مرگمه انگار یه حرفی میخام بزنم و نمیتونم ، عصبیم و خیلی کم طاقت ، از صبح همش ای دی یاهو را لایگن گذاشتم و چراغم را هم روشن گذاشتم ؛ اما دریغ از حتی یه سلام
تو این دنیای نکبت هیچ چیز کشنده تر از انتظار نیست مخصوصا وقتی منتظر چیزی باشی که میدونی اخرش چیزی نیست که تو دلت میخواد ...

اه لعنت به این زندگی خستم خستم