خدایا با من بگو
با من بگو که این تقاص کدام دل شکستن است ، جزای کدام بی وفایی است ، با من بگو چرا ، نکند در دنیای تو مزد ماندن و عشق ورزیدن شکستن و پژمردن است ، نکند چون طفلی به عشقی که نصیب تو نیست حسادت میکنی ، نکند چون دخترکان میخواهی عشق در قلبم را بدزدی
چرا جواب نمیدهی ، نکند که تقدیر تو چون حرفهای دل خوش کنک رمالان دروغ و  ریاست؟ نکند گوشت کر باشد ، چشمت کور ؟ نکند این کابوس انقدر بماند تا تمام روحم را تسخیر کند
خدایا رها کن انان را که دل و جانت با انهاست ، ایشان را صبر بسیار است ، انکه افسار بریده و طاقت شکسته و سر به رسوایی نهاده منم ، انکه امروز محتاج است تا جواب یک چرای ساده اش را بشنود منم ، بامن حرف بزن ، به هر زبانی که میدانی ، به هر رنگی که خواستی ، دیگر از سیاه تو بالاتر چیست ، برگیر این تیرگی را از روحم که دیگر طاقتی نمانده مرا ....
خدایا بمن بگو چرا ، دیگران که در چرا و اما و اگر وامانده اند ، مرا دریاب که وقت تنگ است