نوشته بودم فقط گاهی به یاد آور رفیقی را ...
گفته بودی هیچ وقت فراموشم نمیکنی

اما بازم یک دروغ دیگه بود حدودا ساعت 12 امروز نوشته بودی ولی ساعت سه فراموش کرده بودی و میزبان مهمان عزیز جدیدی بودی ، اینکه میگم جدید نسبت به خودم میگم وگرنه خیلی هم جدید نیست ، به اندازه من قدیمی و تکراری نیست شاید هیچ وقت هم تکراری نشه ، شاید اون بلد باشه که صفحات داستان زندگیش را تند تند جلوت ورق نزنه که زود تمام نشه ، شاید بدونه که باید محبتش را و صداقتش را ازت دریغ کنه و تشنه ات بزاره که بدوی دنبالش ...
اما برام جالبه بدونم اگر اونم مثل من گرو کشی و کم گذاشتن بلد نباشه چند سال تو را سرگرم میکنه ؟ یک سال ، دو سال یا چهار سال

از حرفای همیشگی و گلایه های کلیشه ای خسته ام ، از  تمام این تکرار خسته ام
یادته همیشه بهت میگفتم یک ترس بزرگ از بچگی توی وجودم هست که عشقم بهم خیانت کنه، یادته ؟ انگار ترس ها یه ریشه ای توی حقیقت دارن ،شایدم قوانین "راز" راست باشه  و ما چیزایی را که بهشون فکر میکنم را به سمت خودمون جذب میکنیم
حرمت دوستی و نون و نمک و عشق و هیچی را نگه نداشتی اما کاش جواب التماسم را میدادی ، من به تو التماس کردم اگر کسی توی زندگیت هست بهم بگی و بازیم ندی ، اما تو نمیفهمی التماس کردن چیزی که حقته چقدر سخته ، امروز بهم گفتی این بدیا را از همه یاد گرفتی ولی من جز ادمایی نبودم که به تو بد کرده و تو تلافی تمام بدی ها ادم بدا را سر من خالی کردی....
گفته بودی یادت نمیره ، اما روزایی که با دوست تازه واردت وقت میگذروندی ، روزی که نمیدونم چطوری ولی تصمیم گرفتی توی دلت جاش بدی منو فراموش کرده بودی ، منو با تمام خاطره هامون و قول وقراری که بینمون بود را فراموش کرده بودی ، به خدا نمیتونم تصور کنم چطوری تونستی فراموش کنی اما کرده ، حالا هم تو رو هر چیزی که برات عزیزه قسمت میدم به خودت دیگه دروغ نگو و نگو فراموش نکردی ، چون کردی ، خوبم کردی

باور کردنش برام سخته اما  باید حقیقت را قبول کرد ، دلم نمیخاد بد درباره ات حرف بزنم ، یا زشت صدات کنم ، شاید من یک سیب زمینی به تمام معنا باشم ، شاید باید امروز به نریمان میگفتم که تو کی هستی و حرفایی که هر کس دیگه ای جای من بود ، شاید باید میومدم و به قولم عمل میکردم و سرت را میزاشتم سر توالت و ...
اره شاید سیب زمینی هستم اما همینم که هستم ، خودم اسمش را چیز دیگه ای میزارم اما تو منطق تو و خیلی های دیگه من سیب زمینی هستم که تو حق داری با خودش ، احساسش ، شخصیت ، خانواده اش ، عمرش ، ... همه چیزش بازی کنی و وقتی خسته شدی ولش کنی و خیالت راحت باشه کاری به کارت نداره ، آروم سرش را میندازه زیر و میره دنبال کارش
اره عزیزم من اروم سرم را میندازم زیر ، بی سر و صدا ، بی هارت و پورت و عربده کشی ، بدون فحش و آبرو ریزی ، اروم آروم سرم را میندازم زیر و راهی که انتخاب کردی میرم کنار ، میرم تا ببینم آخر عمرم کجاست ، میرم نه اینکه رفتن سزام باشه ، نه با نفرت و کینه ، نه با به هم ریختن دنیای جدیدت ، میرم با خستگی های خودم ، با شرم از روی مادرم ، با شرم از روی خودم ، با هزار تا سوال از خدایی که نمیدونم هست یا نه ، نمیدونم میبینه ؟ میخنده؟ یا گریه میکنه ؟
میرم اما مطمئن نیستم خوشحال باشی؟ ولی چه فرقی میکنه ، چه فرقی میکنه که منو به یاد بیاری یا نیاری ؟ چه فرق میکنه پشیمون بشی یا نه؟ خدا کنه خوشبخت بشی خدا کنه شادی همسفر زندگیت باشه چه با نریمان چه با کس دیگه!!

باور کن قصه خودن و شکست تو منو خوشحال نمیکنه ، اگر تو شاد باشی حداقل از جمع من و امثال من خارج میشی ، هر یک نفری که توی دنیا شاد باشه وضع دنیا بهتر میشه
نمیتونم ببخشمت اما خوب نبخشیدن من بخشیدن تو خیلی بزرگه تره و تو درکش نمیکنی ، راه رفتی را باید رفت
مسخره است که ابراهیم تازه فکر میکنه اینا همش بازی های تو برای دلسرد کردن منه و من با این حرفش چندین ماه عذاب را به یاد میارم و تمام بی معرفتی های این چند وقتت ، اره دلم میخاد یه دفعه توی تخت خواب دو نفرمون دم صبح خیس و عرق کرده از خواب بیدارم کنی و همینطور که قربون صدقه ام میری ، بیگی هیچی نیست همش خوابه ، خوب دیدی ، دلم میخاد خوابم را برات تعریف کنم و با هم زار زار به زشتی این کابوس زشت بخندیم ، دلم میخاد تا چند روز سر بزارم روی شونه و بگم نمیدونی چه خواب بدی بود و تو به من بگی هیچ وقت همچین غلطی نمیکنم ، دلم میخاد بتونیم توی چشمای هم زل بزنیم و هیچ دروغی توی نگاهمون نباشه که مجبورمون کنه نگاهمون را بدزدیم ، مثل قدیما
اره دلم خیلی چیزا میخاد ولی افسوس که چند شب پیش توی رستوران نتونستی به چشمم نگاه کنی و من سرم را انداختم پایین تا شرمندگی نگاهت را نبینم ، هزار افسوس که بدترین بلایی که ممکن سرم بیاد اومد ...
تو میری ، منم میرم و خاطره ها مون شاید بمونه ولی هر چیز بره ترس من هزار برابر بزرگتر شده و روشنی فردام را تاریک کرده ، تو پیش خودت فکر کردی تمام شد و هر چی بین ما بود گذشت ، اره اما من از اینجا به بعد زندگیم را ترس از تمام مردم و دروغ پشت چشماشون میگذرونم و تا اخر عمر تاوان عشقم را میدم ، بدون اینکه مستحق این اتفاق باشم

خدا را شکر که اگر هیچ چیز نبودم رفیق روزای سخت زندگیت بودم و به قول خودت وقتی ازاد شدی دیگه جای من توی زندگیت نبود ، چقدر حقیرم من که فقط تو روزای نکبت زندگیت باید کنارت بودم و حالا که همه چیز داشت میرفت به سمت یه ارامش دائمی نوبت من تمام شد و نوبت رسید به دندونپزشکت
چقدر نگران دندون دردهات بودم ، یادته اون شب دیر وقت دندون درد گرفته بودی و بردمت کلینیک ، یادته چقدر میترسیدی و من چقدر نگرانت بودم تا اون دندونت را کشیدی ، چقدر دلم میخواست بیام و دستت را بگیرم تا قوت قبلی باشم برات ، اما حال دیگه نگران دندون پزشک رفتنت نیستم حالا میدونم یه دوست که دکترت هم هست با مهربوی دندونات را درست میکنه و هروقت به قوت قلب نیاز داشته باشی دستت را میگیره...
میترسم که دوباره حرفام رنگ تیکه و نیش بگیره ، اخه خیلی وقته حرفای من که یه روزی ارومت میکرد و به قول خودت امیدواری بهت میداد تلخ و بد طعم شده ، خیلی وقته شنیدن صدای خش دار و خروسکی من که سینش میزنه و شمرده حرف زدن بلد نیست انقدر زجرت میده که مجبور شدی یک خط دیگه بخری ، به بهانه کار
فاصله از کجا تا کجاست که تو میری خط جدید میگری برای نشنیدن صدای من و من کارت طراحی میکنم برای شماره جدیدت و کارت
قصه نخور گلم ، من پوستم کلفته ، من چهار ساله دارم سختی میکشم ، خوب حالا از این به بعد نمیکشم ، دیگه میتونم با خیال راحت برم دنبال زندگیم و نگران آینده تو نباشم ، تو راهت را انتخاب کردی ، من اگر عقل درستی داشتم این همه اشتباه نمیکردم ، پس همه این چیزا اشتباه بوده

میدونی من توی تمام این مدت هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که برای یکبار هم که شده برم سر موبایل ، یا گوشیتو جواب بدم ، یا تلفن خونت را برداردم ، حتی اون روز با تمام شکی که بهت داشتم و تمام کارای زشتی که کرده بودی موبایلت را چک نکردم ، اما امروز یه ادمی که خیلی تازه وارد تر از منه گوشی خونه ات را برداشت تا ببینه کی داره بهت زنگ میزنه
من بخاطر همون سیب زمینی بودنم نمیزارم جلوش ابروت بره اما یه چیزی یادت باشه همه مثل من سیب زمینی نیستن ، که اگر بپیچونیشون و بعد از یه ماشین دیگه پیاده بشی هیچی نگن و بهت فرصت بدن ، همه مثل من نیستن که بیان تو خونت و راحت برن ، خیلی ها مثل من نیستن ، اینا مردن ، مردونگی دارن و بهشون بر میخوره شاکی میشن

یه چیز خیلی جالت که خواهش میکنم حتما بخونش ، جون هرکس دوست داری بخونش و یکم مثل من تعجب کن ، جای دوری نیست ، توی همین وبلاگ تاریخ 5 مرداد همین امسال توی همین صفحه باید باشه اسم پست هست "فال امروز" از اون جالت تر و تعجب اورتر جوابیه که یک نفر به این پست داده ، تورو خدا بخونش

راستی یه اعترافی هم باید من بکنم
من چهار سال تمام با تمام وجود یه دروغ خیلی بزرگ به تو گفتم ،امروز باید از تو و از همه کسایی که این دروغ را ازم شنیدن معذرت بخوام ، چهار سال بهت گفتم همه چیز درست میشه
اما واقعیت اینه هیچ چیز درست نمیشه

خسته ام و حال نوشتن ندارم گرچه خوابم نمیبره ، شاید تو حالا خوابی و شاید ....
خانومی دیگه وقتت را اینجا تلف نکن دیگه هم به اینجا سر نزن چون برای تو چیز به درد بخوری توی این زیر زمین نم گرفته پیدا نمیشه اگر پیدا میشد ولش نمیکردی اما حالا که کردی و تصمیم گرفتی به خودت و تصمیمت و خواسته ات احترام بزار این حرفیه که همیشه بهت زدم ، همیشه به خودت احترام بزار ، راهی که انتخاب کردی را برو ، الان برات هیچ ارزویی نمیتونم بکنم فقط امیدوارم خوبی و خوشی ، سلامتی و خوشبختی و موفقیت همیشه همسفرت باشه


هرچی آرزوی خوبه مال تو هرچی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من
منم وحسرت باتو ما شدن توئی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاس مگه نه اول دوراهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن همه قصه همین بود
می تونستم باتو باشم مثل سایه مثل رویا
اما بیدارم و بی تو مثل تو تنهای تنها
هرچی آرزوی خوبه مال تو هرچی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من


بدرود......