دست هایم را در جیب خواهم گذاشت

آنگونه که میخواهی باش ، من آنگونه که میدانم میمانم
هر چه میخواهی بکن ، من آن میکنم که همیشه خواسته ام
هر که را ، هر چه را ، هرجا که خواستی در آغوش بگیر ، من باز هم در انتظار معجزه عشق میمانم
گمان میکنم دنیای من بزرگ تر از آن است که با طوفانی آنقدر آشفته شود که بودن را و آرزوهایم را فراموش کنم
می خواهم بزرگ شوم ، بزرگ تر این موجهای سهمناک و ویرانگر این روزها
یقین کردم این دردها زمینه دردهای بزرگتر است ، دردهای در راه بزرگ شدن
من آموختم ، مردتر شدم ، بزرگتر ، سخت تر و البته پیرتر
این است مزد عشق
میخواهم نیش از زبان بستانم ، بی کنایه ، بی تیغ
من مدتهاست تیغ از زبان گرفته ام ، تیغ زبان را و زخمش را میشناسم
من خواستم زبانم نه تیغ ، که شاید مرهمی بر زخم هایت باشد
خواستم بازوانم پشتوانه بی پناهی هایت باشد
بشنوم تا سنگ صبور باشم ، تا امین باشم
دیگر باید زبان در کام گرفت ، تا تیغ بر کسی نکشم
چشم فرو بندم تا شررش دامن گیر زمان نشود
دست هایم را در جیب خواهم گذاشت تا آغوش به روی نا محرمان باز نکنم
من میخواهم آن باشم که میدانم