میدونی که دوست ندارم فقط از بدی ها بگم ، بگذریم  که این چند وقت انقدر سختی تحمل کردم که بیشتر شکایت کردم و نالیدم تا نیمه پر لیوان را هم ببینم
دیشب که میومدم تهران توی راه ، توی اون جاده قشنگ و تاریک یاد روزای گذشته افتادم که  ، یاد اون نوار ، اون ماشین و اون شب تنها توی همین جاده ، که با خیال حضور یک عشق نیست در جهان تنهایی راه گز میکردم
یاد روزایی که ارزوی یک سفر دو با هم برآورده شده بود و با چه ذوقی و چه شوقی توی همین جاده میرفتیم
یاد خواب الودگی های من و رانندگی های یک همراه ، چه لذتی داشت احساس مرد بودن ، چه ارامشی داشت تنها نبودن
اره خدا بازم با توام ، با کس دیگه ای حرفی ندارم ، با تو ام و ازت ممنونم که طعم خیلی از لذت های که توی زندگی خواستم را به من چشوندی و هوامو داشتی ، خدایا ازت ممنونم ، هرچند اون خوشبختی را به من خیلی گرون فروختی
کله پاچه امروز صبح هم حال دیگه ای داشت ، دارم خالی میشم ، خالیه خالی و چه حس خوبیه این خالی شدن از همه و خیال همه ، اخرش یه روزی تمام بدی های دنیا را از درونم میندازم بیرون ، خالی میشم خالی خالی