نفسای اخر
صدای فیش فیش تهویه و گرمای اتاق و این همه سر و صدا داره دیوونه ام میکنه ، یه چیزی داره گلوم را فشار میده که نمیدونم بخاطر عصبانیته یا بخاطر این همه بدبختی و بیچارگی ، به خدا دیگه طاقت ندارم ، دیگه نمیتونم ، خدایا چی میخای ثابت کنی به هرچی که تو قبول داری اینجا دیگه اخر تحمل منه ، خستم ، نمیدونم چطوری بگم خستم که شرمنده خستگیم نشم و بتونم حق مطلب را ادا کنم ، دلم یه دیوار ته یه بن بست میخاد که سرم را محکم بکوبم بهش و از ته دل زار بزنم ، پس اون معجزه کو ، مگه نه اینکه معجزه وقتی اتفاق میافته که از همه جا نا امید بشم ، بی انصاف یه نگاه به این دلقک خسته هم بکن ، قبل از اینکه رو صحنه از حال بره و جلوی تماشاچیاش جون بده ، خدا خستگیش را ببین ، باور کن
به خدا دیگه نفسای اخرمه ، یا زودتر این چند نفس نکبت بار به شماره افتاده را تمامش کن یا معجزه ات را نشون بده
نگو همه اون امیدی که به معرفت و معجزه دم اخرت داشتم دروغه ، ازت هیچی نمیخام ، فقط این طوفانی که تمام وجودم را به تلاطم کشونده را اروم کن ، خدایا باورت بشه که دیگه خیلی خستم ....