دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

دلقک

وقتی با دل گرفته و خسته از روزگار میخندی و لودگی میکنی وقتی میخندونی فقط یه بینی قرمز و یه لباس مسخره از دلقک کم داری

جاده نمناک و بارانی

دو شبه با یه نفر توی یاهو چت میکنم
میگفت دختره ولی زیاد برای من فرقی نداره ، دیگه نه دلم دوست دختر میخاد ، نه هیجان ، نه سکس
ادما اما هنوز مثل همیشه دنبال دنیای خودشونن ولی من فقط دلم میخاد با یکی حرف بزنم ، اما نمیدونم چرا هرچقدر لودگی میکنم و مسخره بازی ودلقک بازی در میارم بازم حقیقت و خاطره هام یقه ام را میگیره ، هنوز مثل همیشه دلم میخاد به هر بهانه ای از عشقی که توی دلم داشتم و دارم حرف بزنم ، برای ادمایی که میشناسم و بیشتر از اون برای ادمایی که نمیشناسم
ادمایی که میشناسم هیچ کدوم دنبال شنیدن حرف داستان من نیستن ، همه دنبال کنجکاوی های خودشونن که چی شده و هزار تا حرف بی سر و ته ، اما ادمایی که نمیشناسم حداقل قضاوتی از من ندارن ، کنجکاوی هاشون برام خطری نداره و هر از گاهی یه ادمی روی چت پیدا میشه ، اون به خیالش که یه داستان میشنوه و زیر زبون یه غریبه را میشکه که فردا قصه رسوایی و شکستش را دم گوش دوستاش پچ پچ کنه و من فرصتی پیدا میکنم تا خاطراتم را یه بار دیگه مرور کنم و حسادت دخترونه یه غریبه لذت ببرم
تا چند وقت پیش توی یه همچین فرصت هایی با افتخار میگفتم که یه نفر را دوست دارمو عاشقش هستم و حالا میگم یه نفر بود که دوستش داشتم و هنوزم عاشقشم
فقط یه هست شده بود وگرنه اب از اب تکون نخورده
تا اخر دنیا میشه از تفاوت دنیای ادما با خودم تعجب کنم و بقیه را متعجب کنم ، اما چه فایده
حس عجیب و پیچیده ایه تنهایی ، مخصوصا وقتی که حاضر نیستی از زندانی که برای خودت ساختی ازاد بشی ، ادمای دور و بر را از توی شیشه تنهایی نگاه کردن عالم عجیبی داره ، این چند روزه فکر میکنم که اگر قاطی این زندانی های سیاسی بودم و توی انفرادی به چی فکر میکردم ، نمیدونم اما حس میکنم خیلی هم بد نبود همیشه فرصتی بود برای تکرار خودم توی اینه وجودم ، اینه ای که پر از گرد و غباره و دیگه به راحتی نمیتونم خودم را توش ببینم اما شاید توی اون خلوت انقدر خودمو منعکس میکردم و تکرار میکردم که تمام اون غبار پاک بشه و شفاف و روشن خودمو ببینم
بیچاره زندان بانی که یه همچین دیوونه ای را زندانی کنه ، بعضی وقتا که با کسی دعوام میشه و کل کل و فحش و فحش کاری میکنم بعدش عذاب وجدان میگرم ، دلم برای اون بیچاره ای میسوزه که نمیفهمه هر چی بیشتر عصبانی بشه و داد و قال کنه من بیشتر اروم و خالی میشم ، دلم یه کتک کاری اساسی میخاد اما هنوز پا نداده ، خیلی روحیه اش را ندارم اما پا بده پایه این یکی هم هستم

بگذریم به کجاها رسیدیم
این دختره که امشب باهاش چت میکردم هم مثل خیلی ها پایه خوب برای کل کل نبود ، از طرفی خیلی هم دلم نمیخاست ساختارش را بهم بزنم ولی به نظرم اگر یکم ادامه میدادم اونم مثل من راهشو گم میکرد البته زود به تعادل خودش بر میگشت  ، سادیسم عجیبیه بعضی وقتا که دنیای کامل و اروم کسی که فکر میکنه به کمال و بلوغ رسیده را به بزنی ، مثل اینه که در قندون را روی میز بچرخونی و بشینی نگاش کنی ، تا انقدر بچرخه و بچرخه تا اخرش بیافته و اروم بگیره
اما از اون جنون امیز تر اینه که خودت را بهم بریزی و بشکنی و بچرخونی ، هر وقت خواستی به تعادل ارامش برسی یه تلنگری و یه تکونی و دوباره
با مزه تر وقتیه که دنیا هم تو را همین جوری سرگردون و اواره بخواد ، تا میخای مثل باتلاق اروم بگیری و ته نشین بشی یه زلزله به جونت بندازه و بریزتت به هم
من همه این دیوونه گی ها را دوست دارم ، همه این سرگیجه ها را دوست دارم که خماری مستی را نداره و هر چی منگی و گیجیه
دلم برای رانندگی اونم توی مستی تنگ شده ، با یه سرگیجه و یه ته مستی سبک ، توی هوای سرد زمستون توی یه خیابون خلوت بزرگ و خیس از بارونی که دیگه بند اومده
شیشه را پایین بدی ، یه بخاری از روی زمین خیس بلند میشه ، چراغ راهنمایی قرمز شده و پشتش ایستادی ، باد خنک تنت را مور مور میکنه ، هیچ کس هیچ جا نیست نگرانت باشه ، دلت یه اب میوه خنک میخاد ، اب البالو بد نیست یا اب پرتغال ، از طرفی سرما بهت فشار میاره و شاشت گرفته
یاد توالت صفه میافتی و سریع میری سمتش ، خیابون خلوته ، فقط صدای چرخای ماشینت روی خیسی جاده  میاد دهنت بخار میکنه
نفس بکش ، نفس بکش
چه توهمی ، چه لذتی
امشب نرو خونه این هوا واقعا حیفه ، توی خیابونا بچرخ ، امشب خیابونای شهر بیشتر از جاده ها حال میده ، اخر سر هر جا خوابت گرفت بزن کنار خیابون یکم بخاری را روشن کن تا ماشین گرم بشه و بخار کنه ، حالا در ماشین را قفل کن و روی صندلی عقب کز کن و بخواب
عجب رویای عجیب و دیوانه کننده ای ، اینا واقعا اروزی الانم بود

دلم یه جور عجیبی پرواز میخاد ، یه پروازی که هر وقت دلم خواست بیام پایین ، خیلی دلم یه پرواز تنها میخاد ، بدون بیسیم ، بدون تماشاچی ، تنهای تنها ؛ فقط من و خدا و یه تیکه پارچه بالای سرم
عمق سکوتش ، عمق ارامشش و عمق لذتش را میتونم تجسم کنم
خدایا ازت برای تمام این تنهایی که بهم دادی ، برای تمام چیزایی که بهم دادی و تمام چیزایی که ازم گرفتی ممنونم ، میدونم داره دوره جدیدی شروع میشه ، برای هرچی تقدیرت باشه امادم فقط پرواز را ازم نگیر بزار با خلوتت حال کنم ، تنهایی را ازم نگیر بزار با تو دنیای خودم سیراب بشم ، معرفت و شرف اگر ندارم بهم بده ، هوام را هم داشته باش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد